لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.از فردای اون شب، ژان با هیجان فلیکس رو با خودش میکشید و به کلاب میرفتن تا مبارزه ییبو رو ببینن. فلیکس به زور از زیر زبون ژان کشیده بود که از ییبو خوشش میاد و این دلیلی بود که برای رفتن به کلاب همراهیش میکرد.
البته کنجکاوی خودش نسبت به هیونجین هم بی تاثیر نبود. اون پسر بعد از اون شب خیلی محتاطانه باهاش رفتار میکرد و فلیکس میدونست به خاطر توصیه های ژانه که در تلاشه تا یک دوست پسر برای فلیکس پیدا کنه که سینگل نمیره. چون ژان معتقد بود اگه خودش دست به کار نشه فلیکس تا آخر عمرتنها میمونه و تنها هم میمیره.
نمیفهمید چه اصراری به کشتنش داره ولی خب نیتش خوب بود. رابطه ژان و ییبو کم کم فراتر میرفت به طوری که حالا از کلاب رسیده بود به قرار شام و کافه. البته هردوشون کاملا راضی بودن ولی خودشونم نمیدونستن چرا سعی میکردن خیلی محتاط عمل کنن و آروم پیش برن.
اما این از طرف ییبو بیشتر بود چون هنوز بعضی چیزها راجب خودش رو به ژان نگفته بود و میترسید با فهمیدنشون رابطشون شروع نشده تموم بشه. پس تا حد امکان از این موضوع دوری میکرد و سعی میکرد تا زمانی که آماده گفتن هویت واقعیش به ژان بشه رابطشون رو آروم پیشش ببره.
اون شب فلیکس مجبور بود شب رو توی بیمارستان بگذرونه و از ژان خواسته بود تنها به کلاب بره. ژان اول مخالفت کرده بود ولی فلیکس که میدونست چقدر دلش میخواد بره بهش اصرار کرد. اون شب، شبی بود که مسابقه سلسه ای برگزار میشد و ژان براش هیجان داشت. از طرفی نگرانی کمی رو هم برای ییبو حس میکرد.
با اینکه میدونست ییبو به شدت مبارز خوبیه ولی نگران آسیب دیدنش بود. خودشم نمیفهمید از کی ییبو براش مهم شده، شاید از همون روزی که نجاتش داده بود. نزدیکای 9 شب بود که آماده شد و به کلاب رفت. از اونجایی که این مدت زیاد رفته بود، بارتندر اون رو میشناخت و بی حرف اجازه میداد بره پایین.
البته ژان نمیدونست ییبو از قبل باهاش هماهنگ کرده که اجازه بهش بده بیاد و مسئولیت هرچیزی اتفاق بیوفته با خودشه. پایین رفت و با چشم توی جمعیت دنبال ییبو گشت. با دیدنش لبخندی زد و جلو رفت. کمی با فاصله از ییبو و چند نفری که باهاشون حرف میزد ایستاد و صداش زد.
+ ییبو
ییبو با صدا شدنش توسط کسی سرش رو برگردوند و با دیدن ژان چیزی به اون کسایی که باهاشون حرف میزد گفت و به طرفش اومد.
_ ژان دیر کردی
ژان با لبخند جوابش رو داد.
+ فلیکس باید میرفت بیمارستان و برای اومدن مردد بودم ولی خب اومدم
_ خوشحالم که اومدی
ژان نیشخند شیطونی زد و کمی سرش رو به ییبو نزدیک کرد.

ESTÁS LEYENDO
YOU SAVE ME AND I FALL IN LOVE WHIT YOU
Romance˓▾ 𝐅ICTION: You Saved Me and I Fell in Love with You ˓▾ 𝐆ENR: Romance - Smut ˓▾ 𝐀UTHOR: sʜɪᴀ ییبو دستش رو ول کرد و جلو رفت که باعث شد ژان ناخودآگاه به دیوار بچسبه. با همون نیشخند جذاب به صورت متعجبش نگاه میکرد و انقدر جلو رفت تا قفسه سینش به سین...