part 4

286 89 142
                                    

لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتوت نره
کیوتی ها.

ییبو ژان رو با احتیاط روی تخت خودش خوابوند و پاش رو کشید. ژان کاملا غرق در خواب بود، دو روز بیخوابی و تمام اتفاقاتی که از سر گذرونده بود باعث میشد عمیق به خواب بره. ییبو نگاهی به لباس های خاکیش انداخت و دست به کمر شد.

میدونست اگه لباس هاش رو عوض کنه با واکنش خوبی رو به رو نمیشه ولی با این لباس های آلوده ممکن بود بدنش اذیت بشه.

از طرفی برای گچ گرفتن پاش، پاچه شلوارش رو پاره کرده بودن و با این وضع که نمیشد. به طرف کمد اتاقش رفت و بعد از پیدا کردن یک تیشرت و شلوارک تمیز دوباره پیشش برگشت.

کنارش نشست و با احتیاط دکمه های پیرهنش رو باز کرد. با دیدن قرمزی و کبودی های روی شکم و پهلوهاش نفسش رو با خشم بیرون داد.

از جاش بلند شد و چند دقیقه بعد با پماد و باند برگشت. وقتی داشت پماد رو به کبودی هاش میزد یاد شب قبل افتاد که چطور با وجود خجالتش تک تک زخم ها و کوفتگی های ییبو رو پماد زده بود و بسته بود. وقتی کارش تموم شد اروم زیر کمرش رو گرفت و تیشرت رو تنش کرد.

ژان توی خواب اخمی کرد که باعث شد ییبو همونطور که ژان روی دستش بود بی حرکت بمونه. ولی ژان خسته تر از اونی بود که بیدار بشه، ییبو نفسش رو با اسودگی بیرون داد و تیشرت رو توی تنش مرتب کرد.

حالا باید به سراغ سخت ترین مرحله یعنی عوض کردن شلوارش میرفت. با خودش زمزمه کرد.

_ آروم باش ییبو این فقط یه شلوار عوض کردن ساده اس. توهم مردی و هرچی اون داره رو داری. بهش نگاه نمیکنی و فقط لباسش رو عوض میکنی

وقتی این جمله ها رو به خودش گفت، درحالیکه مطمئن بود بی فایده بودن به طرفش رفت و با احتیاط شلوارش رو از پاش در اورد. با دیدن پاهای باریک و کشیده اش آب دهنش رو قورت داد.

_ محض رضای خدا کجای این پاهای سکسی رو من دارم. لعنتی مجبوری انقدر سکسی باشی؟!

قبل از اینکه بیشتر از این تحت تاثیر قرار بگیره، سریع شلوارک رو پاش کرد ولی یادش نرفت یه نیم نگاهی هم به عضوش که با یک باکسر مشکی پوشیده شده بود بندازه.

وقتی کارش تموم شد عقب رفت، یک دستش رو به کمرش زد و با دست دیگه اش عرق فرضی پیشونیش رو پاک کرد.

_ بلاخره تموم شد

ملافه رو روش کشید و بالشت زیر سرش رو مرتب کرد. وقتی از راحتی و آرامشش مطمئن شد خودش هم لباس هاش رو عوض کرد و کنارش روی تخت دراز کشید.

میدونست تا صبح بیدار نمیشه و خودش هم نیاز به کمی آرامش داشت. پس چشم هاش رو بست تا کمی بخوابه که برای صبح و سر و کله زدن با ژان لجباز و عصبانی انرژی داشته باشه.

YOU SAVE ME AND I FALL IN LOVE WHIT YOUWhere stories live. Discover now