+ لعنتی چرا انقدر شلوغه ؟
این اولین چیزی بود که هیونجین به محض ورودشون به گیم نت در گوش جیسونگ زمزمه کرد .
+ آرامش خودتو حفظ کن و دست منو بگیر
دست دوستش رو گرفت ولی نتونست آرامش خودش رو حفظ کنه . یه عالمه آلفا اونجا بودن و این هیونجین رو میترسوند . باید به خودش مسلط میبود . اگه حالش بد میشد رایحه اش تمام آلفا ها رو به سمتش جذب میکرد و معلوم نبود چه بلایی سرش میومد .
+ خوبی ؟
جیسونگ پرسید و هیونجین هم برای اینکه خیال دوستش رو راحت کنه لبخندی زد و سرش رو تکون داد .
چانگبین و مینهو بعد چند دقیقه غیبشون زد وجیسونگ و هیونجین هم ناچار سراغ یکی از بازی ها ی دو نفره رفتن .یک ساعت به همین منوال گذشت . هیونجین با شلوغ بودن مکانی که داخلش بودن کنار اومده بود و حالش بهتر شده بود .
+ پس این دوتا کجان ؟
جیسونگ با بدخلقی گفت و روی یکی از صندلی های نزدیک مینی بار که در گیم نت بود ، نشست . هیونجین هم کنارش جا گرفت و کلافه نفسشو بیرون داد . هردو نوشیدنی سفارش دادن تا وقتشون رو با نوشیدن بگذرونن اما با پیدا شدن دو آلفای دیگه که مشخص بود مست هستن ، هردو تو جاشون تکون مختصری خوردن .
+ اوه ببین اینجارو ... دوتا امگای خوشگل و خوشمزه اینجان !
یکی از آلفا ها که موهای قرمز رنگ داشت به دوستش گفت و هردو با هم به خنده افتادن .
جیسونگ بلند شد و دست دوستش رو گرفت و اونو هم وادار کرد از روی صندلی بلند بشه .
+ بیا بریم
+ کجا با این عجله ... تازه داشتیم باهم آشنا میشدیم
دوست آلفای موقرمز با لحن چندشی گفت و سعی کرد خودشو به هیونجین بچسبونه اما جیسونگ با کشیدن دستش این اجازه رو نداد .آلفای موقرمز پوزخندی زد و رو به جیسونگ گفت : انقدر تنگ نباش پسر !
جیسونگ که از عصبانیت رنگش مثل لبو شده بود ، دست هیونجین رو کشید تا به یه سمت دیگه برن . هیونجین رسما خشک شده بود و نمیدونست باید چیکار کنه .
باورش نمیشد که ترسیده . هیچوقت تو همچین شرایطی قرار نگرفته بود و الان به شدت ترسیده بود . با گرفته شدن دستش توسط آلفای موقرمز شوکه هینی کشید و تو بغل اون آلفا کشیده شد .
+ ولم کن ... ولم کن
شروع کرد به دست و پا زدن . جیسونگ به سمت آلفای موقرمز هجوم برد اما از پشت توسط اون یکی آلفا گرفته شد .
+ ولم کن آشغال عوضی ... یعنی هیچ کدوم از شما عوضیا نمیخواین به ما کمک کنین ؟
روبه بقیه پسر و دخترایی که در حال بازی کردن بودن داد زد اما هیچکس توجهی بهش نکرد .
+ ولشون کنین
جیسونگ با خوشحالی سرشو بالا اورد و به مینهو نگاه کرد . مینهو و چانگبین با اخم به اون دو آلفا نگاه میکردن . مینهو دوباره اخطار داد : گفتم ولشون کنیندو آلفا هوفی کشیدن و هیونجین و جیسونگ رو با ضرب رها کردن . وقتی آلفا ها ازشون دور شدن ، جیسونگ رسما به سمت مینهو پرواز کرد .
+ کجا بودین شما ؟
+ بازی میکردیم ... خوبی ؟
+ اوهوم . اون دوتا از شما ترسیدن ها !
+ بایدم بترسن . چون ما اینجا نفوذ داریم
مینهو درحالی که با شیطنت ابروهاشو بالا مینداخت گفت
+ زر نزن اونا فقط حوصله دعوا نداشتن
ایندفعه چانگبین با بی حسی گفت و به چهره ترسیده هیونجین خیره شد . اگه میگفت نگرانش شده دروغ نگفته بود !
بدون اینکه اراده ای رو خودش داشته باشه به سمتش رفت و دستشو رو صورتش گذاشت . هیونجین شوکه تو جاش تکونی خورد اما وقتی چانگبین با اطمینان شروع به نوازش کردن صورتش کرد ، آروم شد .
+ خوبی ؟
+ من ... من فقط میخوام از اینجا برمنمیخواست این رو بگه ولی چیزی تو نگاه چانگبین بود که نمیتونست بهش دروغ بگه . اون آلفا با نگاهش ، با لمساش و حتی با حرف زدنش قلبشو به تپش مینداخت.
+ باشه . از اینجا میبرمت !
...
+ میتونی بیای داخل !
جلوی در ورودی خونه هیونجین وایساده بودن که هیونجین با خجالت پیشنهاد داد .
بعد از اینکه به مینهو و جیسونگ سپرده بود رکورد بازی رو بشکونن ، با سرعت هر چه تمام تر یه تاکسی گرفته بود و با هیونجین تا آپارتمانش اومده بود .
چانگبین قبول کرد و بعد از اینکه وارد خونه امگا شدن ، روی یکی از کاناپه ها جاخوش کرد .
+ نوشیدنی میخوری برات بیارم ؟
+ چی داری ؟
هیونجین درحالی که توی کابینت هارو میگشت ،گفت : قهوه ، نسکافه و چایی
+ نسکافه... لطفاسه دقیقه بعد هیونجین با یک کاپ نسکافه به سمت چانگبین رفت و بعد از اینکه کاپ رو به دستش داد، روی کاناپه ی کناریش نشست .
+ من ... واقعا نمیدونم باید چی بگم . تو بازم کمکم کردی و من رسما هیچ کاری برای تو نکردم
چانگبین جرعه ای از نسکافه اش نوشید و بعد اونو روی میز جلویی کاناپه قرار داد .
ساق دستاشو روی زانوهاش گذاشت و به سمت هیونجین خم شد
+ میدونی من کمک کردن به دیگران رو دوست دارم و بدون چشم داشتی اینکار رو میکنم چون درستش همینه پس خودتو نگران نکن
توضیح داد و دوباره کاپ رو به دست گرفت و جرعه ی دیگه ای از نسکافه نوشید .
+ اما ... منم دلم میخواد یه کاری بکنم !
چانگبین از پشت کاپش نگاهی به امگای جذاب کنارش انداخت .
+ واقعا میخوای یه کاری بکنی ؟
هیونجین تند تند سرش رو تکون داد . با بلند شدن آلفا نگاهشو به قامت ورزیده اش داد و آب دهنشو قورت داد .چانگبین پوزخندی زد و درحالی که دستشو روی دسته کاناپه ای که پسر کوچیک تر نشسته بود میذاشت ، خم شد و روی لب های هیونجین زمزمه کرد : میدونستی خیلی جذاب و خوشگلی ؟
با این حرف قلب هیونجین لحظه ای از حرکت ایستاد . با چشمایی گشاد شده و گیج به چشمای آلفا و بعد هم لباش نگاه کرد .
چانگبین خنده ای کرد و خودشو عقب کشید .
+ حالا که انقدر دوست داری جبران کنی هر وقت کمکی بخوام خودم بهت زنگ میزنم
و برگشت تا از خونه بیرون بره اما با گرفته شدن مچ دستش ، برگشت و با حالت سوالی به پسر کوچیک تر خیره شد
هیونجین نمیتونست خودشو کنترل کنه . چانگبین به شدت جذاب وخوشتیپ بود و قلب مهربونش قلب امگا رو به تپش مینداخت . به اشتباه بودن یا نبودن کارش لحظه ای فکر نکرد و فقط با گرفتن یقه پسر بزرگتر ، اونو جلو کشید و لب هاشو روی لب های نیمه بازش گذاشت ...
....
YOU ARE READING
🌸Little bloom 🌸
Fanfictionزمانی که جیسونگ برای اینکه کراشش رو ببینه مجبورش کرد به مهمونی که اعضای دانشگاه هنر ترتیب داده بودن بیاد ، فکرشم نمیکرد عشق زندگیشو اونجا ببینه ! نمیدونم .ولی تا به خودم اومدم دیدم ازت خوشم میاد وحتی شاید عاشقت شدم ؟ نمیدونم . شاید برات عجیب باشه...