مهمونی کم کم داشت براش طاقت فرسا میشد . همیشه از مکان های شلوغ بیزار بود و خودشو به خاطر اینکه گول دوستشو خورده و به این مهمونی اومده لعنت میکرد .
+ بهتره که دلیل خوبی برای اوردن من به اینجا داشته باشی !
روبه جیسونگ گفت و چشماشو برای شنیدن دلیلش و نشون دادن اینکه به شدت کنجکاو و منتظره ریز کرد .
+خب میدونی ... امشب قراره کراشم به این مهمونی بیاد و من واقعا خجالت میکشیدم تنهایی باهاش روبه رو بشم پس.... مجبورت کردم که باهام بیای
هیونجین چشماشو گشاد کرد و با صدای بلندی گفت : لامصب دلیلت این بود ؟ هنوز پنج دقیقه نگذشته که دارم احساس خفگی میکنم و دلیل تو این بود ؟
جیسونگ سرشو پایین انداخت و شروع به بازی کردن با انگشتاش کرد
+ همین یه شبه پسر قول میدم جبرانش کنم
هیونجین چشماشو تو کاسه چرخوند و پس گردنی محکمی حواله گردن دوستش کرد
+ به نفعته که بهش اعتراف کنی وگرنه همین جا چالت میکنم
جیسونگ سرشو با خوشحالی بالا اورد و باعث پخش شدن رایحه ی وانیل زیر بینی هیونجین شد
+ حالا زیادم خوشحال نباش ... هنوزم احساس خفگی میکنم
+ اون اینجاست !
با صدای جیغ مانند جیسونگ که سعی در کنترلش داشت نگاهشو به جایی که دوستش اشاره میکرد داد و با مینهو روبه رو شد . نوشیدنیشو از روی کانتر برداشت و شونه ای بالا انداخت
+ همچین مالی هم نیست
+ اینجوری نگو ... اون واقعا فوق العادست !
جیسونگ با بدخلقی گفت و دوباره نگاه شیفته اش رو به مینهو داد که باچند نفر از آدمای اطرافش گرم گرفته بود .
+ جیسونگ انقدر ضایه نگاهش نکن
+ خودت گفتی برم بهش اعتراف کنم
+ گفتم بری بهش اعتراف کنی نگفتم مثل احمقا بهش خیره بشی
جیسونگ با استرس آب دهنشو قورت داد .
+ به نظرت چجوری اعتراف کنم که عجیب و غریب نباشه ؟
هیونجین دوباره شونه بالا انداخت .جیسونگ از بیخیالی دوستش نفسشو حرصی بیرون داد . به زور هیونجین رو اورده بود تا بهش کمک کنه اما بیشتر مایه استرسش شده بود . هیونجین که تشویش درونی دوستش رو حس کرد در یک حرکت خیلی ناگهانی
دستشو بالا برد و شروع کرد به داد زدن : هی مینهو هیونگ !جیسونگ هول شده تو جاش تکون خورد و با قیافه متعجب به سمت هیونجین برگشت
+ چیکار داری میکنی ؟
آروم سوال کرد و هیونجین درحالی که با لبخند دست تکون میداد تا توجه مینهو رو به خودش جلب کنه ، لب زد : دارم کمکت میکنم
![](https://img.wattpad.com/cover/302638790-288-k581447.jpg)
VOCÊ ESTÁ LENDO
🌸Little bloom 🌸
Fanficزمانی که جیسونگ برای اینکه کراشش رو ببینه مجبورش کرد به مهمونی که اعضای دانشگاه هنر ترتیب داده بودن بیاد ، فکرشم نمیکرد عشق زندگیشو اونجا ببینه ! نمیدونم .ولی تا به خودم اومدم دیدم ازت خوشم میاد وحتی شاید عاشقت شدم ؟ نمیدونم . شاید برات عجیب باشه...