Part 7

663 155 43
                                    

بیشتر از دو ماه از مراسم ازدواجشون میگذشت و در این مدت هر دو مشغول کارهاشون بودن و در عین حال با مینهو و جیسونگ هم خوش گذرونده بودن . اما
هیونجین مدام حس میکرد که یه چیزی این وسط کمه . حس میکرد چیزی رو یادش رفته . چیزی مهم !

+ وایی انقدر این فیلمو دیدی که هر وقت میبینمش حالت تهوع میگیرم

جیسونگ روی کاناپه کنار هیونجین نشسته بود و سعی داشت تا کنترل رو از دستش بگیره و یه فیلم دیگه رو پلی کنه

+ اما این قشنگ ترین فیلمیه که تا حالا دیدیم ...

+ و بالغ بر صد باره که دیدیمش . پس بهتره فیلمای دیگه رو هم امتحان کنیم . محض رضای خدا فیلمارو که ازمون نگرفتن ، فقط به این اکتفا کردی

بالاخره کنترل رو از دست دوستش گرفت و بی توجه به غرغر کردن هاش ، فیلمی به اسم "aquaman "رو پلی کرد.

+ شوخی میکنی ؟

+ نه چه شوخی باهات دارم . این همه بر طبق میل تو پیش رفتیم حالا نوبت منه !

با به صدا در اومدن زنگ آیفون ، هیونجین بلند شد و دررو برای چانگبین و مینهو باز کرد . درب ورودی خونه رو هم باز کرد و به سمت کاناپه رفت . چانگبین و مینهو با بسته هایی از پفیلا و چیپس و پفک وارد خونه شدن .

جیسونگ با ذوق بالا پرید و رو به مینهو گفت : آب نبات چی ؟ آب نبات گرفتی ؟

مینهو آب نبات با طعم نوشابه رو از جیبش بیرون اورد و به امگاش داد . بالاخره هر چهار تا روی کاناپه نشستن و جیسونگ فیلم رو از اول پلی کرد .

+ یعنی واقعا نصفشو بدون ما دیدین ؟

مینهو پرسید و هیونجین درحالی که خودشو تو بغل چانگبین جمع میکرد و پاهاشو روی پاهای آلفا مینداخت گفت : خودتو لوس نکن مینهو هیونگ . فقط یه دقیقه اول بود

+ یه دقیقه هم یه دقیقه ست ...

+ هیسسس . هرکی حرف بزنه فیلم رو استاپ میکنم و از اول میزنم

جیسونگ تهدید کرد و تا دو ساعت بعد هیچکدوم حرفی نزدن و فقط خوردن . فیلم به خوبی و خوشی تموم شد و جیسونگ هم تلویزیون رو خاموش کرد . کش و قوسی به بدنش داد .

+ جالبه . من و هیونجین وقتی باهم فیلم میبینیم اون معموال فیلم رو استاپ میکنه تا نظراتمون رو باهم درمیون بزاریم ببینم تا اینجای فیلم نظراتمون یکسان بوده یا نه اما ایندفعه ...

روبه هیونجین برگشت و با امگای خوابیده روبه رو شد . هیونجین تو بغل چانگبین درست مثل یه بچه خوابیده بود . جیسونگ لبخند حرصی زد و از لای دندوناش زمزمه کرد : به خدا زنده ات نمیذارم

...

دستاشو به بالا کش داد و پلکاشو به زور از هم باز کرد . وقتی خودشو روی تخت پیدا کرد با تعجب بلند شد و از اتاق بیرون زد . چانگبین تو آشپزخونه مشغول درست کردن شام بود و اخم غلیظی هم رو پیشونیش نقش بسته بود . به سمتش رفت و دستاشو دور کمرش حلقه کرد . چونه شو روی شونه چانگبین گذاشت و زمزمه کرد : من باز خوابم برد ؟

چانگبین لبخندی زد و بوسه ای رو شقیقه ی امگاش گذاشت .

+ اشکالی نداره

+ ولی تازگیا خیلی خسته ام . نمیدونم چرا

دستاشو از دور کمر چانگبین باز کرد و به سمت هال رفت تا روی کاناپه بشینه

+ جیسونگو مینهو هیونگ برای شام نموندن ؟

+ نه ... مامان مینهو برای شام دعوتشون کرده بود و نمیتونستن بمونن

غذای آماده شده رو روی میز چید و بوی خوب غذا هیونجین رو ترغیب کرد تا دوباره به طرف آشپزخونه بره
+ هوووم چانگبینی ... از کی تاحالا آشپزیت انقدر خوب شده ؟

+ من درست نکردم که . مینهو درست کرده و من فقط گرمش کردم

هیونجین از صداقت چانگبین خنده اش گرفت و پشت میز نشست . شام با حرف زدن چانگبین راجب به آکوامن گذشت چون هیونجین هیچ وقت فرصت نکرده بود اون فیلم رو ببینه

چانگبین ظرفارو داخل ماشین ظرف شویی قرار داد و به سمت هیونجین که روی کاناپه کتاب میخوند رفت .
پسر کوچیک تر کتابش رو بست و به بازوی چانگبین فشار اورد تا توجه پسر بزرگ تر رو به خودش جلب کنه .
سرشو از گوشیش بیرون اورد و پرسید : چیشده عزیزم ؟

نفس عمیقی کشید و توضیح داد: نمیدونم چرا ... این دوماه همش فکر مینم یه چیزی کمه و یه چیزی سرجاش نیست . میخواستم ببینم تو هم همچین احساسی داری یانه؟

+ راستش نه ...

وقتی باقیافه دمغ امگاش روبه رو شد ، سرشو گرفت و اونو تو بغلش کشید .

+ بیا با هم فکر کنیم . شاید چیزی یادمون اومد .

فقط دو دقیقه گذشت که هیونجین با حالت هیجان زده و مضطرب از جا پرید و باعث شد چانگبین با قیافه ای متعجب نگاهش کنه .

+ یادم اومد . یادم اومد . من نزدیک به سه ماهه که تو هیت نرفتم . خدایا چطور یادم رفت ؟

+ من چطور یادم رفت ؟

ایندفعه چانگبین بود که شوکه و مضطرب به حرف میومد . بلند شد و مقابل نگاه هینوجین به سمت اتاق رفت و چند لحظه بعد با وسیله ی آشنا توی دستش بیرون اومد .
هیونجین نفسو با استرس بیرون داد .

+ بیا اینو بگیر . اگه قضیه این هم نبود باید بریم دکتر

هیونجین وسیله رو گرفت و به دستشویی رفت . چند دقیقه بعد درحالی که دستاش میلرزیدن از دستشویی بیرون اومد و کنار آلفاش نشست و وسیله رو به دستش داد .

با دیدن دو خط صاف روی دستگاه ، شوکه به نیمرخ هیونجین خیره شد .

+ من ... ولی من مطمئنم از کاندوم استفاده کردیم !

+ شاید پاره شده بود و متوجه نشدی

با گرفته شدن صورتش و قرار گرفتن دوجفت لب رو لباش ، لبخندی زد و چشماشو بست . فکر میکرد که چانگبین عصبانی بشه ولی مثل اینکه اشتباه فکر میکرد

+ خدایا باورم نمیشه ... بیا بریم دکتر ببینیم چند ماهشه

پسر بزرگ تر با ذوق گفت و بلند شد تا آماده بشه

+ چانگبین این وقت شب ؟ فردا میریم آروم باش

چانگبین اما خیلی ناگهانی شروع کرد به بالا و پایین پریدن و باعث شد هیونجین با صدای بلند به خنده بیفته

+ باورم نمیشه یعنی داریم بابا میشیم ؟

هیونجین سرشو تکون داد و آلفا بدون اینکه بهش آسیبی بزنه به سمتش هجوم برد و امگاش رو تو بغلش کشید

+ وای یعنی شکوفه کوچولومون این توئه ؟

و شروع به لمس کردن شکم نه چندان برجسته ی هیونجین کرد .

+ باید به همه بگم ... وای خدایا چرا انقدر ذوق دارم ؟ ببین عرق کردم

تا حالا چانگبین رو انقدر ذوق زده ندیده بود و این باعث به وجود اومدن لبخندی روی لباش میشد .

+ اینجوری لبخند نزن وگرنه قول نمیدم کاری باهات نکنم

دوباره دستاشو قاب صورت پسر کوچیک تر کرد و بوسه کوتاه ولی عمیقی رو لباش کاشت

+ کشتیم دیوونه !

صدای خنده های ذوق زدشون کل خونه رو برداشته بود و هردو از خوشحالی سر ازپا نمیشناختن . فردا باید مینهو و جیسونگ رو به خونشون دعوت میکردن و اونارو هم با خبر میکردن .

....

🌸Little bloom 🌸Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt