با زنگ خوردن گوشیش ، چنان از جا پرید که فقط چند ثانیه طول کشید سردرد شدیدی بابت این بلند شدن یهویی بهش هجوم بیاره . دستاشو دو طرف سرش گذاشت و شروع کرد به غرغر کردن
+ لعنت به هر کسی که پشت خطه
دستشو تو جیبش برد و بدون توجه به اسم مخاطب ، تماس رو قبول کرد
+ الو ؟
+ سلام هیونجین . به سلامت رسیدی خونه ؟
هیونجین هوفی کشید و جواب داد : آره و با اجازت خواب بودم !
+ اوه متاسفم
+ اشکالی نداره ... بگو ببینم به مینهو هیونگ اعتراف کردی ؟
جیسونگ جیغ خفه ای کشید و شروع کرد به توضیح دادن ماجرا
+ باورت نمیشه اونم بهم علاقه داشت و بهم گفت انقدر ضایه بودم که فهمیده و کم کم بهم علاقه مند شده و خلاصه اینکه الان باهم قرار میزاریم . تازه برام پیام شب بخیر هم فرستاده !
هیونجین نمیدونست بخنده یا گریه کنه .
+ خب خوبه . خوشحالم که بالاخره با هم قرار میزارید
+ خب تو بگو ببینم ... اون آلفا که بلایی سرت نیورد ها ؟
چند لحظه طول کشید تا متوجه حرفی که جیسونگ زد بشه و چشماش به گشاد ترین حالت ممکن در بیان
+ هیونجین ...
+ من بعدا باهات تماس میگیرم
تلفن رو قطع کرد و با حالت شوکه ای به روبه روش خیره شد . کم کم اتفاقات چند ساعت پیش داشت یادش میومد . چنگی به موهای بلندش زد و با صورت تو بالشتش فرو رفت .
+ وای لعنتی لعنتی حالا چیکار کنم ...
حسابی خجالت زده شده بود . اون آلفا رو مجبور کرده بود اونو تا خونه برسونه و کاری کنه از دردش کم بشه .
سریع به گوشیش چنگ زد و دوباره با جیسونگ تماس گرفت . بعد از دو بوق صدای جیسونگ تو گوشش پیچید .+ تو چ...
+ یادته گفتی برام جبران میکنی ؟
جیسونگ باتردید جوابش رو داد : آره ... یادمه
+ شماره اون آلفا که اسمش چانگبین بود رو برام گیر بیار !
...
توی کافه تریای دانشکده نقاشی نشسته بودن و جیسونگ برای بار هزارم داشت اتفاقاتی که دیشب بین اون و مینهو افتاده بود رو تعریف میکرد+ محض رضای خدا جیسونگ . انقدر تعریفش کردی که میتونم ازش داستان بنویسم
+ خب بنویس
جیسونگ با ذوق گفت و هیونجین با چهره پوکر به دوستش خیره شد .
+ اوکی . فکر کنم اتفاقات دیشب باعث شده عقلتو از دست بدی
+ اگه دوباره بهم ضد حال بزنی شماره چانگبین هیونگ رو بهت نمیدم
جیسونگ دست به سینه و با قیافه ای از خود راضی گفت و با هجوم اوردن دستای بلند هیونجین روی میز ، شوکه رو صندلیش جابه جا شد .
![](https://img.wattpad.com/cover/302638790-288-k581447.jpg)
ESTÁS LEYENDO
🌸Little bloom 🌸
Fanficزمانی که جیسونگ برای اینکه کراشش رو ببینه مجبورش کرد به مهمونی که اعضای دانشگاه هنر ترتیب داده بودن بیاد ، فکرشم نمیکرد عشق زندگیشو اونجا ببینه ! نمیدونم .ولی تا به خودم اومدم دیدم ازت خوشم میاد وحتی شاید عاشقت شدم ؟ نمیدونم . شاید برات عجیب باشه...