♧ Part29 ♧

2.8K 171 11
                                    

_پس عجله داری...، با انگشت های بین سینه های تو پر و شیری رنگ مینجی رولمس کرد، مینجی با حس چیزی که زیر دلش جریان داشت لبهاشو گاز گرفت، جونگکوک طاقتش رو طاق کرده بود و این برای هردو نفر به یک اندازه بود
_نمیشنوم مینجی؟ هاع؟ توام عجله داری؟
لحن جونگکوک انقدر شهوت انگیز بود که همون لحظه میتونست جلوی چشماش ارضا بشه!!
جونگکوک از روی سوتینش نیپل هاش رو فشار داد و پوزخند جذابی زد و گوشه ی لبش رو گاز گرفت: چرا سکوت کردی؟ میخوای بگی که اینا واسه من سفت نشدن؟؟

آب دهنش رو قورت داد، باید به جونگکوک نشون میداد که اون دختر خجالتی و بی تجربه‌ی چهارسال پیش نیست... از روی شلوارش عضو سفت شده و بزرگ جونگکوک رو لمس کرد و توی دستش گرفت: تو ..چی، میخوای بگی این واسه من سفت نشده؟
این حرکت برای دراومدن صدای ناله ی مردونه‌ی کوک کافی بود، صورتش رو جلو برد و زبونش رو روی نرمی گوش مینجی کشید و طوری که نفسهای داغش به گوشش بخوره زمزمه کرد: چرا لاو، این فقط واسه تو سفت میشه!
+پس چرا به هیکلت تکون نمیدی و زودتر نمیکنیش توم؟ اونم به روش خودت!!
با لبهاش فشار کوچیکی به لاله‌ی گوش دختر وارد کرد و سرش رو عقب کشید، چمشهاش رو باریک کرد و تک خنده ی جذابی کرد، مینجی میتونست قسم بخوره که نزدیک هزارتا پروانه توی دلش به پرواز دراومده بودن و با اون نگاه های جونگکوک بیشتر به این پی میبرد که بعضیا حتی با نگاهشونم میتونن باعث راه افتادن اون جریان شیرین زیر شکم بشن...

فشار دستش رو روی سینه مینجی بیشتر کرد و فقط به این فکر میکرد که این دختر خیلی فرق کرده بود و محض رضای خدا انقدر جذاب و لوند حرف هاش رو میزد که جونگکوک هرلحظه بیشتر از قبل میتونست واسش بمیره... با تک تک کلمات مینجی عضوش بیشتر سفت میشد و توی باکسر تنگش بی قراری میکرد...
_اومم، پس بچرخ و دستات رو روی تخت بزار..
خیلی سریع چرخید و کاری که مردش ازش خواسته بود رو انجام داد، جونگکوک لبخند رضایتی زد و پشتش زانو زد... دستش رو جلو برد و دکمه ی شلوار جینش رو باز کرد انگشت هاش رو روی پوسی داغ و خیس دختر گذاشت و با لمس آرومی به سمت باسنش حرکت داد پاهای مینجی با این حرکت منقبض شدن و کمی لرزیدن جونگکوک فشار محکمی به یکی از لپ های باسنش وارد کرد: تا وقتی کارم تموم نشده نمیتونی پاهات رو خم کنی، خب؟

جونگکوکش به حالت سابق برگشته بود و این خیلی واسش شیرین بود، باشه ی آرومی گفت و پاهاش رو صاف کرد... خیلی سریع شلوار و لباس زیر دختر رو درآورد و بوسه ای روی باسن شیری رنگش زد، با دستهاش فاصله ی بین لپ های باسنش رو بیشتر کرد و زبونش رو روی حفره ی تنگش کشید، آه ریزی از دهن مینجی در رفت و همزمان با زبونش ورودی دختر رو بیشتر خیس کرد، چندبار پشت هم اینکارو کرد و بعد از اینکه از خیس شدن ورودیش مطمئن شد انگشت اشاره و انگشت وسطش رو باهم وارد سوراخ تنگش کرد، مینجی لبش رو گزید و سعی کرد تا خودش رو نگه داره...
_صدای ناله هاتو خفه نکن، میخوام بشنومشون!!!
+عااح، با..شه
_خوبه دختره خوب...
گفت و پوزخند جذابی زد و قیچی وار انگشتهاش رو به حرکت درآورد، انقدر به لبهاش پوست نرم مینجی رو مکیده بود که مطمئن بود حتما تا چنددقیقه ی دیگه رنگ ارغوانی به پوست صاف و خوشرنگ دختر اضافه میشه... دوتا دیگه از انگشت های خودش رو وارد دختر
کرد و حرکت دستش رو تند کرد، صدای ناله های مینجی اون رو هورنی تر میکرد و میخواست زودتر پیش بره، ولی این سری باید با دفعه های قبلی یه فرقی میکرد...

ຯThe Master | Completed Where stories live. Discover now