Part Five

2K 332 23
                                    

قدمی به عقب برداشت و چشم‌هاش و روی اون جسد گذروند..
کشته بودش؟ 
سرشو پایین انداخت و نگاهش رو به دست‌هاش داد
خون.. 
همه جارو گرفته بود و اینبار حتی بوی تعفن‌ش رو هم میتونست به خوبی احساس کنه.. 
ولی نه
تهیونگ نمیتونست انقدر بی‌رحم باشه.. 
_ن-نه..نهه .. نهههه
گفت و لحظه آخر با شوک بدی روی تخت نشست 
باز اون کابوس همیشگی.. 
نفس‌های عمیقی میکشید و به محض درک کردن شرایط خودشو عقب کشید و گوشه تخت توی خودش جمع شد
همونطور که زانوهاشو بغل میگرفت دستهاش رو با حساسیت نگاه مینداخت و با خودش یه چیز و تکرار میکرد. 
" تقصیر خودش بود.. من نبودم.. دستهام تمیزه.. آره تمیزه.. "
سیل اشک‌هاش به پلک‌های خسته و لرزونش هجوم آورده بودن و همین باعث میشد لبش رو گاز بگیره.. 
_کابوس‌ها از واقعیت ترسناک‌ترن..
با شنیدن صدایی لحظه‌ای متوقف شد
_اما مهم اینه حقیقت ندارن!!
چطور متوجه بودن جونگکوک توی سلول نشده بود.. 
بدون اینکه سرشو برگردونه دست‌هاشو توی آستینش قایم کرد و جونگکوک با دیدن حرکتش سیگارش رو خاموش کرد و تکیه‌ش رو از دیوار گرفت. 
دقیقاً یک هفته از اومدن اون پسر به زندان میگذشت اما چطور بود که هنوز نتونسته بود بهش عادت کنه
_نمیدونم اون‌لحظه چه حسی داشتی..
گفت و قدمی جلو اومد، روی تختش دراز کشید و با گزاشتن ساعدش روی چشم‌هاش حرفی رو زد که برای بار دیگه ذهن پریشون اون پسر و سامون ببخشه..  
_اما بدون اگه منم بودم میکشتمش.. بعضی آدمها برای نفس کشیدن لیاقت میخوان که من مطمعنم پدرت نداشته، تو کار اشتباهی نکردی تهیونگ.
چطور بود که اون مرد همیشه میدونست چطور میتونه دل بی‌قرارش و آروم کنه؟؟ 

_یااا تو خیلی شیرینی پسر ..
گیون گفت و تهیونگ با شنیدنش سرشو پایین انداخت 
_آره شبی آیدولاست !!
_مگه تو دیدیشون؟؟
_نه احمق ولی یچیزی هست به اسم تلویزیون..
_نمیدونستم صلاحیت تماشاشو داری..
_توی حروم-
بین مباحثه‌ای که داشت با کناریش میکرد با پس گردنی که خورد پلک‌هاشو روی هم فشرد و سرشو برگردوند 
_یااا رییس !!
جونگکوک که از بحث های همیشگی و بیخود اونا راجب تهیونگ خسته شده بود خودش رو مشغول خوردن غذاش نشون داد
_چرا فقط از فکتون برای کارهای بهتر استفاده نمیکنید .
تهیونگ توی دلش به دعوای بچگانه اون‌ها خندید و سرشو زیرتر انداخت که با حس چیزی جلوی صورتش دوباره با بهت نگاهش رو بالا آورد 
البته چیز مهمی نبود، جز قاشق گیون با فاصله کمی با چشم‌هاش !!
_چشم‌هاشو.. یاا شبیه عروسک‌هایی..
_بهت میگم عروسک !!
جونگکوک قاشقش رو توی ظرفش رها کرد و بالاخره سرش رو بالا گرفت 
_اسم داره ..
به سمت تهیونگ برگشت و دوباره به حرف اومد 
_اسمت چیه
جونگکوک اما دوباره ادامه داد 
_بتو ربطی نداره!!
با تعجب به سمت جونگکوک برگشت و با دیدن نگاه خیره‌ش روی اون پسر گوشه لبش رو گزید، چقدر اینموقع‌ها جذاب میشد!! 
سرشو به دو طرف تکون داد تا از شر افکار عجیبش راحت بشه.. 
_اگه اسمشو ندونم چطو باید صداش کنم رییس، پس میگم عروسک!! 
_مگه قراره صداش کنی؟؟
تمام افراد سرمیز بلند خندیدن و با تنه‌ای به گیون فهموندن نباید بحث رو ادامه بده، اما اون پسر خواست چیزی بگه که با دیدن چهره رییسش حرفش رو خورد و سرشو برگردوند. 
جونگکوک زبونش رو توی دیواره گونه‌ش به حرکت درآورده بود و با سری کج و ابروهایی که بالا فرستاده شده بودن به گیون نگاه میکرد. 
تهیونگ اینبار با صدای آرومی خندید و جونگکوک میتونست بگه از لحظه‌ای که اونو دیده بود اولین باری بود که چنین چیزی رو ازش میدید
قلبش رو حرارت عجیبی دربر گرفت و با سرفه ظاهری سمت تهیونگ برگشت 
_بخور !!
تهیونگ با تکون دادن سرش لبهاشو روی هم فشرد و سرشو زیر انداخت
جونگکوک با خودش فکر میکرد
" خندیدن اون پسر براش ضرر داره "

تمام بدنش رو ترس برداشته بود 
فکر به شریک شدن حمومش با کس دیگه‌ای کاری میکرد تا قلبش با قدرت هرچه تمامتر خودشو به قفسه سینه‌ش بکوبه.. 
مثل اینکه از شانس گندش درخواست حموم رفتن برای امروز به شدت بالا گرفته بود و برای همین تهیونگ محبور بود حمومش رو با کس دیگه‌ای شریک بشه.. 
با دیدن شلوغیه سالن و تن‌های لختشون آب دهنشو صدادار قورت داد و به سمت نگهبان برگشت 
_م-من منصرف شدم نمی-نمیخوام برم حموم میشه برم س-سلولم؟
پاهای شل شده‌ش رو به حرکت انداخت و قدمی داخل رفت 
هرچقدر جلوتر میرفت بیشتر با صدای آب و کلمات رکیکی که بقیه استفاده میکردن مواجه میشد.. 
بعضی از اون‌ها حتی باهم دعوا هم میکردن و این هیچ اهمیتی برای اون نگهبانا نداشت.
 " لعنتی، فکر کنم اینبار کارم ساخته‌ست "
با ترس زمزمه کرد اما آرزو داشت تا همین الان این ماجرا خاتمه پیدا کنه و راه فراری واسش وا بشه 
که با چیزی که دید فهمید، نه.. 
بدتر از این نمیشه!! 
 
اوه گیل با چهره پرانزجاری جلوی یکی از اتاقک ها ایستاده بود و منتظر همراهی برای خودش بود 
بالا تنه لختش به تهیونگ نشون میداد چاق‌تر از چیزیه که توی لباس‌هاش دیده و اون شکمش داشت حالش رو بهم میزد
دست‌هاش داشتن شروع به لرزیدن میکردن که با گذشتن از کنار مرد شدتش هم بیشتر شد 
وقتی دستی رو روی شونه‌ش احساس کرد با لرزی که کرد باعث خنده مرد شد
_کجا میخوای بری سفیدبرفی..
لبهاش رو محکم گاز گرفت تا بغضش همینجا نشکنه
اصلا حموم کردن به چه دردش میخورد؟؟ 
_ب-بزا برم..  
_فقط میخوایم خودمونو بشوریم مگه نه.. تو میتونی بهم کمک کنی؟؟
تهیونگ لباس‌هاش رو بیشتر به خودش فشرد و سعی کرد کمی عقب‌تر بره اما با حس نفس داغ مرد جایی بین گردنش بدنش از کار افتاد. 
اگه این ماجرا دقیقه‌ای دیگه طول میکشید قطعا قرار بود سالن با صدای گریه تهیونگ اوج بگیره اما این اتفاق نیوفتاد
و دلیلش انگشت‌های قوی بودن که لحظه آخر دور بازوی نحیف پسر حلقه شدن و عقب کشیدنش. 
تهیونگ اون بورو میشناخت ..
حتی انگار قدم‌های اون مرد رو هم حس کرده بود!! 
 
همزمان با عقب کشیدن تهیونگ بی‌توجه به اینکه حالا کاملا توی بغلش نگهش داشته با پاش ضربه‌ای به شکم مرد وارد کرد که نتیجه‌ش چسبیدنش به در اتاقک بود.. 
_چطو فکر کردی میتونی کسی رو با خودت اونجا جا بدی گیل ؟؟
جونگکوک نیشخند همیشگیش رو به لب نشوند و رو به نگهبانی که کمی با فاصله ازشون ایستاده بود صداش رو بالا برد. 
با حرص و عصبانیت دندون‌هاش و روی هم فشرد و از جاش بلند شد
_فکرکنم زندانی شماره 2070 به هواخوری نیاز داره !
گفت و با فشردن بازوی تهیونگ مجابش کرد تا راه بیوفته.. 
تهیونگ با تعجب اول به دستی که دورش بود نگاه کرد و اما بعد با برگردوندن روش دید که نگهبان‌ها درحال بردن اون مرد از سالنن و همین باعث شد با خیال راحت نفس لرزونش رو بیرون بده.. 
با رسیدن به یکی از اتاقک‌ها داخل رفتن و تهیونگ تازه فهمید 
هنوزم دردسر بدی همراهشه.. 
نگاهش و به چشم‌های خیره و عجیب جونگکوک داد 
و پسر با دیدنش گوشه لبهاش بالا رفت 
" یعنی قراره جلوی من لخت شی و باهام حموم کنی تهیونگ؟؟ "

_________________________

امان از زندان
ادمو به چه کارایی وادار میکنه..
دیدین؟
جونگکوک رو خیلی از خط قرمزاش داره پا میزاره..

Your Prison Where stories live. Discover now