دم عمیقش رو بازدم کرد و قدمهاش رو توی راهرو از سر گرفت
تقریباً چنددقیقهای بود که با درک کردن اون بوسه سعی در فهمیدن دلیل پشتش داشت..
همونطور که دستهاش توی جیبش بودن کنار نردههای بیرون سلولش قدم میزد و با نگاهش کفشهاشو از نظر میگذروند..
لحظهای اون صحنه فراموشش نمیشد و بالعکس مثل رنگی که درحال خشک شدن باشه توی ذهنش پررنگتر میشد.
اصلاً اون پسر کجا بود؟
_رییس ..
با دیدن گیون که با قدمهای بلندی بهش نزدیک میشد کلافه از پاره شدن رشته افکارش پوفی کرد و با ابروهایی که گرهخوردگیه سنگینی داشتن به سمتش برگشت
_چه مرگته
_رییس.. ت-تهیونگ..
با دیدن نفسنفس زدنش سرش رو کمی کج کرد و منتظر موند
چقدر هوا سنگین شده بود
حس خوبی به این ماجرا نداشت..
نفسهای صداداری میکشید و فکش رو به طرفی کج کرده بود
قدمهاش بیشباهت به دویدن نبود و گوشش از صدای گیون پر شده بود..
" میگن دیدنش که پشت سر تهیونگ وارد دستشویی شده.. "
با نزدیک شدنش به دستشویی پلکهاشو روی هم فشرد و بزاق دهنش رو پایین فرستاد اما به محض باز شدن چشمهاش نگاهش به مردی برخورد کرد که یواشکی و بااحتیاط سعی در فرار از اون مکان داشت.
با دیدن پوزخندی که روی لب داشت دندونهاش رو روی هم فشرد و خواست بهش حمله کنه که لحظهای ایستاد
تیغی که توی دستش به رنگ سرخ دراومده بود خبر از اتفاقهای خوبی نمیداد..
" خواهش میکنم خوب باش "نمیدونست چرا چنین چیزی از عمق وجودش میاد اما تنها چیزی که حالا اهمیت داشت رسیدن به اون سالن لعنتی بود
اما با رسیدن به اون مکان حس کرد خون توی رگهاش خشک شده، چشمهاش تا حدی گرد شد و دستهای مشتشدهش کنار بدنش سقوط کردن
قدمی داخل رفت و خیره به بدن مچاله شده پسر روی زمین نگاهش رو اطرافش چرخوند
خون کمی روی زمین پخش شده بود و صدای فینفینی که میشنید مجابش میکرد تا کمی نزدیکتر بره با دیدن شلوار پسر که تا نیمه باسنش پایین اومده بود و اون سعی داره تا بالا بکشتش، قلبش تپشی رو جا انداخت و بیاراده نفسش اجازه خروج گرفت..
قدمی جلوتر رفت و با رسیدن به پسر روی خم زانوهاش نشست
خواست دستش رو به سمتش ببره که با تکون ناگهانی پسر سرجاش سریع خودش رو عقب کشید
چیزی نگفت چون میدونست اگه لبهاش ازهم فاصله بگیرن قطعا اولین چیزی که ازشون بیرون میاد فریاد بلندشه!!
تهیونگ با ترس و زحمت سرش رو بالا آورد و با دیدن چهره جونگکوک فهمید نقطه امنش فرا رسیده..
اما چه دیر نه؟
_ج-جونگ..با فرو رفتن توی آغوش بزرگ و گرمی حرفش نصفه موند نمیدونست چرا اما اشکهای سمج و بغض فروخوردهش به آنی خودشون رو رها کردن و باعث شدن تا پیرهن سرمهای جونگکوک با ردهایی از اشک و خون نقاشی بشه..
_ششششش..
اگه روزی بهش میگفتن قراره درآینده به چنین کاری دست بزنه قطعا زبان اون فرد رو میبرید اما حالا..
با بیرون کشیدن پسر از توی آغوشش به صورتش نگاهی انداخت و به محض دیدن خراش عمیقی که از زیر چشم پسر شروع میشد و پایین گونهش بسته میشد قلبش آتیش گرفت.
خونی که روی صورتش خشک شده بود رو با انگشت شصتش پاک کرد و با نفسهای عمیقی سعی کرد تا خشمش رو فرو بخوره
_م-من ت-ترسیدم.. نتونستم.. نتونستم ج-جلوشو بگیرم..
خیره به چهره جدی مرد با گریه و صدای لرزونی میگفت و باعث شدت گرفتن لرزش پلکهای اون از از سر عصبانیت میشد!!
_من جیغ ز-زدم اما.. ا-اما ..
_اون بهت دست زد ؟
بیتوجه به هرچیز دیگهای پرسید و نگاهش برق آزرده توی چشمهای پسرو گذروند.
خوب منظورش رو میفهمید اما خجالته گفتنش باعث میشد بزاق دهنش رو تلخ پایین بفرسته، با دیدن این چهره جونگکوک حتی دردش رو هم فراموش کرده بود.
_تهیونگ.. اون بهت دست زد اذیتت کرد؟ باید بهم بگی..
سرش رو به دو طرف تکون داد و همزمان با ریختن اشکهاش لب زد
_ف-فقط دست.. دست-