_اگه میخوایش بیا اتاق پشت موتور خونه !!
تنها چندثانیه لازم بود تا چیزی که توی اون کاغذ نوشته شده بود رو درک کنه و بفهمه..
چندباری پلک زد و با بالا اوردن سرش همونطور که دستش همراه اون کاغذ کنار بدنش سقوط میکرد صدای " شششششش "
مانندی از روی عصبانیت از بین دندونهای بهم چفت شدهش فرار کرد، نامطمعن پلکهاشو روی هم فشرد و نفس عمیقش رو بیرون داد.
باید حدسش رو میزد
نبودن گیون
سرگرم کردن آدمهاش
کشوندنش به دیدار دروغین رییس زندان..
و حالا هم غیب شدن تهیونگ!!
" لعنتی "
قطعا هدف این بازی اون پسر نبود
اونا جونگکوک رو میخواستن..
اما راه اشتباهی رو برای رسیدن بهش انتخاب کرده بودن
قطعا با رسیدن دست جونگکوک بهشون چیزی ازشون باقی نمیموند !!
با خارج شدن از سلول نگاهش رو اطرافش به حرکت درآورد
با تمام نگرانی و عجلهای که برای رسوندن خودش به اون پسر داشت نباید ناشیانه عمل میکرد وگرنه در اون صورت اتفاقای خوبی نمیوفتاد..
کلافه و عصبی دستی به صورتش کشید و موهاش رو بهم ریخت، سیگاری گوشه لبش گزاشت و با روشن کردنش توی ذهنش تمام راههایی که روبهروش داشت رو در نظر گرفت.
با کمی قدم زدن دور خودش بالاخره نگاهش نگهبانی رو ملاقات کرد که جونگکوک گهگاهی تونسته بود توی مواقع سختیش روش حساب وا کنه..
راهرو رو پشت سر گزاشت و با رسیدن بهش خواست اشارهای رو روونه نگاهش بکنه که با پنهان شدن اون از نگاهش از حرکت ایستاد
مطمعن بود اون نزدیک شدن جونگکوک بهش رو دیده و از عمد از نگاهش دور شده، پس اینبار هیچکی کنارش قرار نداشت..
همه جلوش قرار گرفته بودن.
لعنتی زیر لب گفت و با پرت کردن سیگارش روی زمین پاش رو روش فشرد و دستهاشو به کمرش رسوند
سرش رو کمی بالا گرفت و با فشردن زبونش به دیواره گونهش با خودش فکر کرد.
راهی نمیموند
جونگکوک باید خودش میرفت
تنهای تنها..
تنها چند قدم مونده بود تا اون راهروی تاریک و ساکت رو پشت سر بزاره و وارد محیط نمور موتورخونه بشه..
سیاهی اونجا با نورهای نارنجی ضعیفی که از پشت دیوارها خودشون رو به وسط سالن میرسوندن مخلوط شده بود
اگه هرموقع دیگهای بود عصبانی از این وضعیت میشد اما حالا و توی این موقعیت نگرانی که بابت اون پسر داشت بیشتر به چشم میومد
شنیدن صدای تقههای کفشی باعث جلب شدن توجهش شد و لحظهای بعد با افتادن سایهای روی زمین جونگکوک هم ترغیب شد تا جلوتر بره
_از دیدنت خوشحالم جئون..
_اما من نه هیکارو !!جونگکوک بلافاصله گفت و دستهاشو توی جیب شلوارش چپوند.
با جلو اومدن مرد و افتادن نور روی صورتش اول تونست رد اون یادگار قدیمی بالای چشمش رو ببینه و بعد پوزخند گوشه لبش رو ملاقات کرد.
کوتاه و توی گلوی خندید و سرشو پایین انداخت
_از آخرین باری که باهم اختلاط کردیم خیلی گذشته.. فراموش که نکردی؟!
_حتی اگه کرده باشم هم باهربار دیدن صورتت بیاد میارمش!!
غیر مستقیم داشت به اون زخم اشاره میکرد
هیکارو خوب حرفهاش رو میفهمید
اون جئون لعنتی که با اومدنش به این زندان
تمام اون مکان رو براش به محدود کرده بود و ازادی های گذشتهش رو ازش گرفته بود حالا قرار بود تقاص پس بده..
اون هم بطور کامل و خیلی سخت!!
تکخندهای کرد و با دراوردن سیگارش اونو گوشه لبش گزاشت و روشنش کرد، با اشاره سرش به جونگکوک تعارفی کرد و با دیدن سکوتش کام عمیقی از سیگارش گرفت.
_تهیونگ کجاست
جونگکوک قاطعانه و محکم پرسید
_نمیخوای بدونی تو چرا اینجایی ؟!
هیکارو پرسید و دستی که باهاش سیگارو نگهداشته بود پایین اورد
دلیل اینجا بودن خودش و اینکه قراره چه اتفاقی براش بیوفته؟
نه
مشخصاً براش اهمیتی نداشت
لااقل تا وقتی که از سالم بودن تهیونگ مطمعن نشده بود!!
_گفتم تهیونگ کجاست
دوباره پرسید و باعث خنده بلند مرد شد
قدم جلو اومدهش رو به عقب برداشت و همونطور که با دستش اشاره میداد تا اون پسرو بیارن نگاهش رو به جونگکوک داد
_نه مثل اینکه خاطر اون پسر بیش از حد برات عزیزه..
گوشهاش رو به روی کلمات منظوردار مرد بست و تمام حواسش رو به سایهای داد که لحظهبهلحظه داشت بهشون نزدیک میشد
" خواهش میکنم خوب باش "