« S 6 - CH 28 »

570 127 175
                                    

* 9734 کلمه ... اگه این چپتر رو دوست داشتید ووت و کامنت بذارید عزیزای من :)) *

------------------------------

تهیونگ ، به دفعات ، به اون گالری رفته بود و همیشه مجذوبِ دیوار های سفید و چراغ های روشنِ اون گالری می شد . کفِ مرمری زمین و ستون ها ، بی درنگ ذهن اش رو با دورانِ باستانِ کلاسیک ، پیوند می داد ، درست مثلِ این بود که داره داخلِ گذشته قدم میزنه و به جزئیاتِ مدرنی که بخشی از ذاتِ اون گالری هستن نگاه میکنه ، هر دو ، تو جهانی که الان اشون رو تشکیل میداد ، با هم همزیستی داشتن .

گالری ، مثلِ همیشه بود ، کاملاً معصوم و بی عیب و نقص ، درست مثل کف های دریایی که ونوس ازش ، زاده شد ، عاری از هرگونه آلودگی و شئ اضافی ای که قرار نبود اون جا باشه ، مثلِ بهشت روی زمین برای کاتولیک ها ، قبل از اینکه با حسِ وسوسه آشنا بشن ، مثل وقتی که سوزن تو دست یه نفر فرو میره و لکه ی قرمز رنگ خون به جا می مونه .( ونوس ، افرودیت یا همون الهه ی عشق و زیبایی ، طبق باور های یونانِ باستان ، از کف های دریا زاده شده و به دنیا اومده . )

زیباییِ اون مدل گالری ها به خاطر پرده های برزنتی که توش آویزون می کردن نبود ، بلکه ، ناسازگاری ، گناه ، ناپاکی و خون روی اون ها بود که باعث می شد اون گالری ها ، جذاب به نظر برسن . هر کسی می تونه حقِ انحصاریِ یه بومِ نقاشی یا یه تیکه سنگ مرمرِ دست نخورده روبخره و اون ها روی یه دسته کاغذ ، مال خودش باشن ولی واقعاً چند نفر از اون ها مشتاق بودن تا به اون زیبایی ای که طبیعت براشون به ارمغان آورده بود ، تجاوز کنن و از بین ببرنش ؟ مثلِ این که طبیعت ، ققنوسی بود که بار ها تو آتیش می سوزوندن اش تا بال هاش نمایان بشه .( ققنوس پرنده ایه که روی آتیشی که خودش درست کرده می شینه و میسوزه تا تبدیل به خاکستر شه و از اون خاکتسر ققنوسِ جدید متولد میشه. )

به محضِ اینکه تهیونگ وارد گالری شد ، متوجه شد مجسمه های جانگ کوک رو تو اون محوطه چیدن ، با اینکه مجسمه های پسر جوان تر ، مثل نقاشی های گالری روی دیوار آویزون نشده بودن ولی حضور اون مجسمه ها ، تمامِ فضای گالری رو در بر گرفته بود و همه ی نگاه ها رو به سمتِ خودش جلب می کرد . کنارِ هر مجسمه ، یک سری کاغذِ توضیحات و عکس هایی که مجله چاپ اشون کرده بود ، وجود داشت ولی هیچ راهِ دیگه ای برای دیدنِ چیزی به غیر از مجسمه ها تو اون سالن ، وجود نداشت .

مجسمه ها ، مثل غذاهای حاضر و آماده ای بودن که روی میز چیده شدن و منتظرن که یه نفر طعم اشون رو بچشه ، و چشم های گرسنه ای که با نگاه اشون اون مجسمه ها رو می بلعن و ساعت هاست منتظرن تا گرسنگیِ روح اشون رو ارضا کنن . مهمان ها تا چند ساعتِ دیگه به محلِ نمایشگاه می رسیدن و پشت درهای جنسیس ، به انتظار می ایستادن تا خلق و نابودی رو همزمان با هم ، تو یک جا ببینن .

The Bokeh Effect - Kookv/Vkook [COMPLETED]Onde histórias criam vida. Descubra agora