* 9734 کلمه ... اگه این چپتر رو دوست داشتید ووت و کامنت بذارید عزیزای من :)) *
------------------------------
تهیونگ ، به دفعات ، به اون گالری رفته بود و همیشه مجذوبِ دیوار های سفید و چراغ های روشنِ اون گالری می شد . کفِ مرمری زمین و ستون ها ، بی درنگ ذهن اش رو با دورانِ باستانِ کلاسیک ، پیوند می داد ، درست مثلِ این بود که داره داخلِ گذشته قدم میزنه و به جزئیاتِ مدرنی که بخشی از ذاتِ اون گالری هستن نگاه میکنه ، هر دو ، تو جهانی که الان اشون رو تشکیل میداد ، با هم همزیستی داشتن .
گالری ، مثلِ همیشه بود ، کاملاً معصوم و بی عیب و نقص ، درست مثل کف های دریایی که ونوس ازش ، زاده شد ، عاری از هرگونه آلودگی و شئ اضافی ای که قرار نبود اون جا باشه ، مثلِ بهشت روی زمین برای کاتولیک ها ، قبل از اینکه با حسِ وسوسه آشنا بشن ، مثل وقتی که سوزن تو دست یه نفر فرو میره و لکه ی قرمز رنگ خون به جا می مونه .( ونوس ، افرودیت یا همون الهه ی عشق و زیبایی ، طبق باور های یونانِ باستان ، از کف های دریا زاده شده و به دنیا اومده . )
زیباییِ اون مدل گالری ها به خاطر پرده های برزنتی که توش آویزون می کردن نبود ، بلکه ، ناسازگاری ، گناه ، ناپاکی و خون روی اون ها بود که باعث می شد اون گالری ها ، جذاب به نظر برسن . هر کسی می تونه حقِ انحصاریِ یه بومِ نقاشی یا یه تیکه سنگ مرمرِ دست نخورده روبخره و اون ها روی یه دسته کاغذ ، مال خودش باشن ولی واقعاً چند نفر از اون ها مشتاق بودن تا به اون زیبایی ای که طبیعت براشون به ارمغان آورده بود ، تجاوز کنن و از بین ببرنش ؟ مثلِ این که طبیعت ، ققنوسی بود که بار ها تو آتیش می سوزوندن اش تا بال هاش نمایان بشه .( ققنوس پرنده ایه که روی آتیشی که خودش درست کرده می شینه و میسوزه تا تبدیل به خاکستر شه و از اون خاکتسر ققنوسِ جدید متولد میشه. )
به محضِ اینکه تهیونگ وارد گالری شد ، متوجه شد مجسمه های جانگ کوک رو تو اون محوطه چیدن ، با اینکه مجسمه های پسر جوان تر ، مثل نقاشی های گالری روی دیوار آویزون نشده بودن ولی حضور اون مجسمه ها ، تمامِ فضای گالری رو در بر گرفته بود و همه ی نگاه ها رو به سمتِ خودش جلب می کرد . کنارِ هر مجسمه ، یک سری کاغذِ توضیحات و عکس هایی که مجله چاپ اشون کرده بود ، وجود داشت ولی هیچ راهِ دیگه ای برای دیدنِ چیزی به غیر از مجسمه ها تو اون سالن ، وجود نداشت .
مجسمه ها ، مثل غذاهای حاضر و آماده ای بودن که روی میز چیده شدن و منتظرن که یه نفر طعم اشون رو بچشه ، و چشم های گرسنه ای که با نگاه اشون اون مجسمه ها رو می بلعن و ساعت هاست منتظرن تا گرسنگیِ روح اشون رو ارضا کنن . مهمان ها تا چند ساعتِ دیگه به محلِ نمایشگاه می رسیدن و پشت درهای جنسیس ، به انتظار می ایستادن تا خلق و نابودی رو همزمان با هم ، تو یک جا ببینن .
VOCÊ ESTÁ LENDO
The Bokeh Effect - Kookv/Vkook [COMPLETED]
Fanficیه هنرمند میتونه عاشق هنر بشه ... یه تماشاچی هم میتونه به هنر عشق بورزه ... کیم تهیونگ خیلی وقته که عاشق هنره ولی هیچوقت فکرشم نمیکرد که بتونه عاشق خالقش هم بشه ... نه وقتی که از قبل عاشق یکی دیگه بود ... [ 𝘾𝙤𝙪𝙥𝙡𝙚 : ᴋᴏᴏᴋᴠ / ᴠᴋᴏᴏᴋ , ʏᴏᴏɴᴍɪɴ...