« S 12 - CH 65 »

319 62 41
                                    

تهیونگ ، به سختی ، وقتِ پاک کردن چشم های براق و خیس از اشکش رو داشت ، تمامِ صورتش ورم کرده یود و دست هاش هنوز هم ، می لرزیدن ، تهیونگ ، الان شرایط خوبی برای رانندگی نداشت ولی نیاز داشت تا خودش رو به جانگ کوک برسونه . تهیونگ نیاز داشت به جایی که جانگ کوک اونجا بود ، بره و قبل از اینکه شانسش رو برای گفتن حقیقت از دست بده ، برای یک بار و برای همیشه به جانگ کوک بگه که تا چه حد عاشقشه . تهیونگ ، همزمان که بدبختی و بیچارگی از قفسه سینه اش بیرون میزد ، تو مسیرِ آشنایی که به خونه ی جانگ کوک ختم میشد ، به راهِ خودش ادامه میداد ، تهیونگ خودش هم به خوبی میدونست که آدمِ وحشتناکی بوده ، به خاطر اینکه ، یکم پیش ، قلبِ یه مرد رو شکونده بود و عوض اینکه بهش التماس کنه تا ببخشتش ، بهش التماس کرده بود تا بزاره تهیونگ بره و به آغوش یه نفر دیگه پناه ببره و برای فقدانی که دیگه دیگه فقدان نبود ، گریه کنه ، اون فقدان ، دیگه الان ، کاغذ های معلق تو بادی بود که دستخوشِ یه آتیش بزرگ شده بود و این سوختن تا زمانی ادامه داشت که فقط تیکه های خاکستری که در آخر باقی میموندن ، ثابت میکردن ، که قبلاً اونجا واقعاً یه چیزی وجود داشته .

این درست بود که اصلاً مهم نبود که تهیونگ تا الان چقدر دروغ گفته بود ؛ یه بخشی از وجودش بود که هیچ وقت نمی تونست حقیقت رو انکار کنه .

تهیونگ قول داده بود .

قول داده بود که بر میگرده .

تهیونگ ، زمانی که خیلی از قول هایی که داده بود رو زیر پاش گذاشت و شکست ، هیچ وقت نفهمید که اون قول و قرار ها تا چه حد با ارزشن ، ولی در مورد جانگ کوک اصلاً اینطور نبود .

نه برای جانگ کوک .

این مائیم که یک تنه در مقابلِ دنیا و آدم هاش ایستادیم .

تهیونگ ، وقتی که به در ورودی نزدیک شد ، تا میتونست در زد.

" جانگ کوک ! جانگ کوک ! "

و دوباره حرفش رو تکرار کرد :

" منم ... تهیونگ ! "

هیچ جوابی نبود .

" جانگ کوک ... توروخدا . من باید یه چیزی رو بهت بگم ، باید صورتتو ببینم و بدونم که هنوز اینجایی . توروخدا ، اگه هنوز اونجایی ، بزار بیام تو . "

ژَرفا ، سکوتِ مرگبار .

" جانگ کوک ، میخوام بهت بگم که ... توروخدا ... من نمیدونم دهو بهت چی گفته ولی ... من با دهو حرف زدم . حقیقت رو بهش گفتم ... همه چیز بین من و اون تموم شده ... من فقط تو رو میخوام ... من ... "

نه . تهیونگ نمیتونست انقدر جیغ و داد بزنه که همه ی حرف هاش رو بی ارزش کنه ، تهیونگ نیاز داشت که چشم های جانگ کوک رو ببینه .

اون چشم های خوشگل و درخشانی که فقط با یه نگاه ، باعث میشدن قلبِ تهیونگ با هزاران ضربان بتپه و از حرکت بِایسته .

The Bokeh Effect - Kookv/Vkook [COMPLETED]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora