part 15

368 24 19
                                    

جانکوک با لارا از خونه تهیونگ خارج شده بود و به سمت عمارت میرفت. خودش میدونست چی در انتظارشه...
لارا:دوسش داری اونم خیلی..
کوک:خفه شو
لارا:چیه حوصلم سر رفت.
کوک:صدات بیاد همینجا میکشمت. فهمیدی؟
لارا:باشه بابا
وقتی به عمارت رسیدن.خشم جئون بیشتر و بیشتر میشد. خیانت. اونم از خانوادش. این سخت بود خیلی سخت نمیتونست هضمش کنه. موهای لارا رو تو مشتش گرفت و پشت خودش کشید.
لارا:اخخخ روانی موهامو ول کن.
ولی جانکوک نمیشنید خشم تمام وجودشو پر کرده بود.انتقام تنها چیزی بود که تمام سلول های جانکوک میخاستن. چرا تمام زندگیش به دروغ گذشته بود.
لارس:کوک چی شده
کوک:گمشو
لارس:چت شده.
کوک:خفه شو میفهمی خفشو. کیساااان(داد)
به اتاق اصلی وارد شد با کیسانی ک با پوزخندی کثیف بهش زل زده بود رو به رو شد. لارا رو با سرعت به زمین پرتاب کرد با سرعت به سمت کیسان حمله کرد که کیسان با استفاده از قدرتش درد رو به وجودش منتقل کرد. که کوک با سر به زمین خورد و از درد به خودش پیچید(بمیرم ننه🥺)
کوک:اههههه ول کننننن اهههه
کیسان:چی شد؟ تو که داشتی بهم حمله میکردی
کوک:اهههههه رو اههه رو در شو اهههه باهام
کیسان:میدونی چیه جانکوک من مثل پدرت پیشت بودم با هر تعبیر غلطی سعی کردم جلوی رسیدن به نیمه ی گمشدت رو بگیرم. ن میخاستم تو اسیب ببینی ن خودم. بهت لارس گفته بود نباید نزدیکش بشی.
کوک:من کاری ندارم باهات اههه دوسش دارمممم لعنتی دوسش اههه دارم
کیسان:این اصن خوب نیس کوک.
لارس:کیسان
کیسان:اومدی لارس
لارس:بلع
کیسان:برو و زهرو اماده کن دیگ باید با جئون خدافزی کنیم
لارس:بلع قربان...
کیسان:چقد طول میکشه
لارس:نیم ساعت
کیسان:(پوزخند) پس کوک نیم ساعت پر درد در انتظارته.
ته ویو
از وقتی کوک رفته بود نمیدونستم چیکار کنم حالم داشت بد میشد. قلبم گرفته بود اشکام بی اختیار میریخت نمیدونستم اون کیه چطور قدرت هایی دارن و اصن چطور ممکنه ولی هر چی هم باشه من کوک خودمو میخام فقد اونو میخام. خالم خراب خراب تر میشد. به سمت خونه کوک دویدم شاید اونا میدونستن کجاست. داشتم حسش میکردم
جیمین:تهیونگ
ته:کوک کجاست؟
جیمین:تهیونگ من...
ته:جیمین اون تو خطره بگو کجاستتتت
جیمین:ادرس عمارت
راوی ویو
تهیونگ با تموم سرعت به سمت عمارت حرکت میکرد هر لحظه حس های بدش بیشتر بیشتر میشد. صدایی که از درونش تو گوشش اکو میشد. (کوک داره میره تهیونگ نجاتش بده خورشبد زندگیتو نجات بده)
ته:نههه هقققق کوک دووم بیااار لطفااا هققق
خودشو به عمارت رسوند با دو وارد شد. با تعدادی رو به رو شد
یکی:شما اینجا چیکار میکنین.
ته:کوک هققق. کوک کجاست.
یکی:شما حق ندارین بیاین تو اون محکوم به مرگه
ته:چی
(از پله ها بالا برو سمت راست. زود باش نجاتش بده) اون فرد به کنار پرتاب کرد و به سرعت از پله ها بالا رفت
کوک هر لحظه دردش کمتر میشد هر لحظه کم شدن قدرت کیسان رو خودش حس میکرد.
لارس:امادست.
کیسان:رو شونش بریز و تمومش کن این الهه خورشیدی زیادی عمر کرد.
کوک دیگ دردی حس نمیکرد به سرعت از جاش بلند شد و لارس و کیسان گرفتنش وقتی میخاستن زهر بریزن.
ته:کوکک نه نه وایستا.
کیسان:نه نه اونن نهههه
.
.
.
.
.
سلااااام
گایز نیو پارت حمایت کنین. قشنگ حمایت کنین ازم😍😍
داره تموم میشه هاا دیگ😶



Other World(completed) Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt