last part.

553 30 16
                                    

یونگی:تهیونگ خیلیی داغه بدنش.
ته:چی؟
تهیونگ با سرعت خودشو به جانکوک رسوند بدنش داغ بود. داشت میسوخت ولی یهویی چرا دمای بدنش بالا رفته بودم...
ته:برو کنار
جانکوک رو از روی تخت بلند کرد به سمت حموم رفت و اب سرد و باز کرد جانکوکو داخل وان گذاشت دمای بدنش خیلی بالا بود. اب سرد هیچ تاثیری روش نمیذاشت باید چیکار میکنه
ته:هقق الا چیکار کنمممم کوکک
(اروم باش تهیونگ اون داره زهرو دفع میکنه)
ته:باشه باشه. کوکی طاقت بیار تو خوب میشی.
بعد از مدتی دمای بدنش پایین اومده بود لباسای کوک رو در اورد و به سمت تخت برد و ملافه رو روش کشید.زیاد نمیخاست هوارو گرم کنه ک اذیت بشه.
جیمین:چرا بیدار نمیشه؟
تهیونگ:نمیدونم.ولی بیدار میشه بزودی قراره برگرده
یونگی:تهیونگ ما هم میمونیم پیشتون.
تهیونگ:یونگی شی شما برین استراحت کنین من حواسم هس اگ چیزی شد صداتون میزنم.
یونگی:باشه . بریم جیمین.
وقتی یونگی و جیمین رفتن تهیونگ روی زانو هاش کنار تخت جانکوک نشست و بهش زل زد. چقد زود به این پسره وابسته شده بود. خیلی مبهم بود که به این زودی یه نفر تونسته بود دلیل شادیش باشه...
تهیونگ:کوکی اصلا نمیدونم چی شد چرا به اینجا کشیدیم. چطور همو دیدیم چطور عاشق هم شدیم. چطور تو شدی همه کس من. نمیتونم درکش کنم. ولی برام هیچ چیز مهم نیس. فقد زود بلند شو. قول میدم یه زندگی برا دوتامون بسازم که همیشه حالمون خوب باشه... لطفا بیدار شو
سرشو روی تشک گذاشت و اروم اشک ریخت...
.
.
.
فردا صبح.
اروم لای چشماشو باز کرد سرش به شدت گیج میرفت درکی از موقعیتش نداشت.
کوک:شتت من کجام
اروم از جاش بلند شد و دید که لخته و یه پسری کنار تختش خابش برده.
کوک:فااااک(داد) من چیکار کردم.
ته:داد نزن (اروم) چیییی جانکوک
کوک:ته....
با فرو رفتن تو بغل تهیونگ حرفش نصفه موند. کم کم داشت به یاد میاورد چه اتفاقی افتاده دستشو به کمر تهیونگ انداخت و محکم بغلش کرد.
ته:هققق خیلی ترسیدم
کوک:من متاسفم.
تهیونگ سرشو از شونه کوکی برداشت و با چشمای اشکی بهش زل زد. دستشو جلو برد و اشکای کوکی رو پاک کرد. با هر اشکی ک از چشمش ریخته میشد یه خنجری به قلبش وارد میشد.
ته:خوبی؟ جاییت درد نمیکنه!؟
کوک:خوبم.تو اسیب ندیدی ک؟ اون اشغالا چی شدن؟
ته:من خوبم. نمیدونم چی شد بدنشون یهو سوخت و از بین رفتن. کوک تو چطور ادمی هستی؟ از هویتت مطمئن نیستم.
کوک:تهیونگ من مثل تو یه ادم عادیم فقد قدرت خاصی دارم. که منو از تو متفاوت میکنه. اون ها هم رئیس دسته ما بودن.
ته:چرا میخاستن بکشنت؟
کوک:من الهه خورشیدیم که با جفتم خیلی قدرتمند میشم. من از بچگی خاب تورو میدیدم و اونا هم بهم میگفتن تو قراره بهم صدمه بزنی. ولی این فقد به منفعت خودشون بوده
ته:واو
کوک:متاسفم ک چیزی بهت نگفته بودم
ته:هعی اشکالی نداره. بیا بریم صبحونه بخوریم بعد بریم هیونگاتو ببین خیلی نگرانتن.
کوک:باشه.
ته:خب بلند شو دیگ
کوک:چیزع تو برو میام.
ته:چرا مثلا؟
کوک:یاا ته من لختم
ته:😂من لختت کردم جانکوکی
کوک:کاری کردی وقتی بیهوش بودم!
ته:زود بیا ببینم بیهوشی بهت نساخته انگار..
کوک:یااا منظورت چیه.
صدای خنده هاشون کل خونه رو گرفته بود بعد صبحونه مفصل پیش هیونگ های کوکی رفتن و با کوبیده شدن در جیمین با ظاهری اشفته ظاهر شد.
جیمین:جانکوککککککک
با سرعت پرید بغل جانکوک و یونگی خودشو از اون ور رسوند هر سه تاشون همو بغل کردن.
جیمین:خوبی دیگ؟ بیینمت
کوک:خوبم هیونگ نکن.
.
.
.
شب*
کوک:واااای خسته شدم.
ته:جیمین خیلی باحاله خیلی خوش گذشت بهم.
کوک:اره خیلی.
تهیونگ اروم به جانکوکی ک روی تخت ولو شده بود نزدیک شد و روش خیمه زد و بوسه ارومی به لباش زد.
ته:بیبی بوی  دلم یکم شیطونی میخاد.
کوک:ددی پس چرا منتظری!
تهیونگ پوزخندی زد و لباشو به لبای بیبی هورنیش رسوند و کام عمیقی از گرفت. تند و با ولع همدیگرو میبوسیدن. به جبران همه ی اتفاقای بدی ک افتاده بود با عاشقانه ترین حالت ممکن هم دیگرو میبوسیدن. تهیونگ لباشونو از هم جدا کرد و بوسه ای روی گردن کوکی گذاشت.
ته:شیرین تر شدی
مارک های کوچیک و دردناکی روی گردن بیبی ک فقد مال خودش بود میکاشت.
کوک:اههه فااک.
دستشو از زیر تیشرت کوکی به سیکس پکاش رسوند و نوازش کرد اروم اروم دستش بالاتر رفت و نوک نیپل جانکوک اسیر انگشتای درازش شد.
ته:تو جذاب ترین بیبی روی زمینی کیم جانکوک
جانکوک از لذتی ک ب بدنش وارد شده بود ناله های نامنظمی میکرد... و قدرت نداشت جواب ددی فاکیشو بده.
تهیونگ از روی جانکوک بلند شد و جانکوک با گیجی نگاهش کرد. و بعد شروع کرد به لخت شدن. دست کوکی رو گرفت و کمک کرد تا لباساشو در بیارع.
ته:داگی شو دلبر
جانکوک لبشو گزید و داگی روی کاناپه قرار گرفت. به کمرش قوص بی نقصی داد. تهیونگ با نگاه که شهوت و عشق ازش میبارید به سوراخ تنگ پسر رو به روش چشم دوخت. اروم نزدیک شد و لپ باسنشو گرفت و حالتی ک بود باز ترش کرد. و زبون گرمشو روش قرار داد.
کوک:اههههههه شتتتت ته ایننننن اههه
تهیونگ بدون توجه به ناله های پر از لذت پسر زیرش زبونشو دور سوراخش به حرکت در اورد. بعد اینک از اماده شدنش مطمئن شد. زبونشو برداشت و بلند شد.
کوک؛:ددی چرا کاری نمیکنی
ته:چیکار کنم بیبی؟
کوک:اهه ددی اذیت نکن.
ته:تا نگی از کجا بدونم چی میخای.
کوک:ددی لطفا منو به فاک بده.
ته:با کمال میل بیبی.
دیکشو روی سوراخش کشید و اروم واردش کرد کوک از درد و لذتی که بهش وارد شده بود اشکی از گونش چکید.
کوک:اهههه ددی
ته:اه بیبی بوی خیلی تنگی. دیکم داره خفه میشع.
کوک:ددی اهه لطفا حرکت کن.
تهیونگ اروم شروع کرد به حرکت کردن نمیخاشت زیادی بیبیشو اذیت کنه. وقتی مطمئن شد دیگ کوکی دردی نداره با سرعت توش تلمبه زد.
ته:بیبی داری به دست کی بفاک میری؟
کوک:اههههه
ته:جوابت بیبی(اسپنک)
کوک:اههه ددی تو.
ته:تو فقد مال منی.
کوک:شتتتت ددی دارم میام.
ته:برام بیا بیبی.
جانکوک روی کاناپه کام کرد و تهیونگ با چند ضربه کام کرد و از جانکوک بیرون کشید. جانکوک بی حال روی کاناپه افتاد. تهیونگ اروم براید استایل بلندش کرد و همچنان صدای ناله هاش به گوشش میرسید.
ته:خوبی قشنگم!؟
کوک:هوم خوبم فقد خستم
ته:باشه عزیزم بیا بخابیم.
.
.
.
.
کوک:کجا داریم میریم تهیونگ
ته:میریم بیرون
کوک:کجای بیرون
ته:رفتنی میفهمی اینقد سوال نپرس توله. سوپرایزععع.
کوک:هوووف
تهیونگ خنده ای کرد ایده ی جالبی بود. مطمئن بود که قرار زندگی خوبی داشتخ باشن و جانکوکم هم خیلی قرار بود خوشحال بشه.
کوک:باز کنم چشامو
ته:اره عزیزم
کوک:واااااای تهیوووونگ
ته:خونمون چطوره؟
کوک:اینجا مال ما دوتاس؟ فقد دوتایی؟
ته:اره عزیزم. بیا تا اخرین نفس مال هم باشیم.
کوک:من مال توعم تو مال منی.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

.
.
.
های🥺🥺
پارت اخر بود. امیدوارم از خوندش لذت برده باشین. سعی کردم قدرت عشقو به رخ بکشم.
ممنون ک تا اینحا همراهیم کردین. مخصوصا کسایی ک همیشه پیشم بودن.
همتونو دوست دارم. بعد یه مدت فیک جدیدمونو شروع میکنم.

Other World(completed) Where stories live. Discover now