تهیونگ ویو
بابام برگشته بود سر سفره شام بودیم مثل همیشه داشتن از چرت وپرت حرف میزدن میخاستم سرمو بکوبم ب دیوار که با صداشون ب خودم اومدم
پ ته:پسرم تو کی میخای برای خودت کار پیدا کنی تا اخر عمرت نمیتونی به من تکیه کنی
ته:بابا میدونی که اهل کار نیستم لطفا اذیتم نکن.
م ته:تو ۲۵ سالته چطور میتونی به خودت اجازه بدی همیشه به پدرت تکیه کنی
ته:منظورتون چیه میخاین دیگه بهم پول ندین
پ ته:دقیقا تهیونگ تا یه هفته شغلی پیدا کن اگه هم میخای میتونی بیای شرکت..
ته:اصلا ب ذهنتون نیاد که من شرکت کار کنم حال و حوصله ندارم در مورد کارم میخام باشگاه باز کنم البته به کمکتون نیاز دارم
پ ته:فقد در حدی که بهت پول قرض بدیم میتونیم کمکت کنیم بعدش که کارت رونق پیدا کرد بهمون پس بدی
ته: اینهمه پول دارین فقد مشکلتون یکم پولیه که قراره برام بدین؟
پ ته:ما ب اندازه ی کافی برات پول دادیم ولی یاد بگیر پای خودت وایستی
خیلی عصبانی شده بودم از سر میز بلند شدم
ته:نیازی ندارم خودم میتونم. من میرم خونه مجردیم از این ب بعد
مادرم بلند شد ک
ته:نیازی نیس چیزی بگی خودم میتونم از پس خودم بیام
کلید ماشینمو برداشتمو از خونه زدم بیرون سوار ماشین شدم خیلی عصبی بودم یه مشت خیلی محکم به فرمون کوبیدم
ته:فااااک الا چه گوهی باید بخورم همینو کم داشتم.
ماشین روشن کردمو ب سمت خونم راه افتادم که یه فکری به سرم زد.
ته:الو نامجون
نام:هعی ته چ خبر پسر
ته:حال و هوام اوک نیس بهت نیاز دارم
نام:چی شده
ته:بیا خونم خونه مجردیم.
کوک ویو.
کل فکرم درگیر حرفای لارس بود الا دیگه قدرت تشخیصشو نداشتم ولی یه شخص چه اسیبی میتونه بهم بزنه مطمئن بودم یکی از افراد عمارت نیس شاید یه شخصی از دسته ی دیگست. با اومدن جیمین افکارم از بین رف
جیمین:هی کوک بسه دیگ خونه نشینی بیا بریم بگردیم
کوک:اوهوم سرم ترکید از بس فکر کردم. به یونگی هم بگو
جیمین:من میرم اماده شم اون سالن اصلی داره کتاب میخونه بهش بگو
بعد اینک جیمین رف میخاستم برم پیش یونگی که از بخش مرکزی عمارت صدای کیسان و لارس میومد
لارس:خطر نزدیکه قربان شما میدونین که اگه اونا همو ببینن چه اتفاقی قراره بیافته
کیسان:میدونم میدونم پس...
بیخیالشون شدم حتما موضوع از دسته ی دیگ بود به سالن اصلی رفتم
کوک:شوگا هیونگ
یونگی:کوک چیه
کوک:بیا میخایم بریم بیرون یکم.
یونگی:حالا کجا
کوک:منم نمیدونم در واقع.
اماده شدیم سوار ماشین شدیم من شروع کردم ب رانندگی که صدای جیمین اومد
جیمین:بچه ها یه فکر توپی دارم...
کوک:جووون بگو
جیمین:یه ساختمان هس اکثرا مجردیه واحد هاشم که بزرگه بیاین بریم اونجا
کوک:خب باید واحدو خریده باشیم.
جیمین:منو دست کم نگیر کوکی جونم
یونگی:دنبال دردسرین
جیمین:ن بابا یکم دور از عمارت و خوش گذرانی بگیم
کوک:اوک ادرسشو بده
جیمین ادرسو گفتو بسمت اون اپارتمانه راه افتادیم.
کوک:رسیدیم.واو هیونگ اینجا چند طبقه ست؟
جیمین:عام ۱۰
کوک:خوبه بریم.
یه حس عجیبی به اونجا داشتم سوار اسانسور شدیم هر چقدر که این اسانسور بالاتر میرفت هیجان من بیشتر میشد تپش قلب گرفته بودم تا اینک رسیدیم به طبقه خودمون و یهو...
.
.
.
.
های گایز پارت سومم رسید.
یه موضوعی میخاستم بگم اونم اینه که ویو استوری حدودا ۱۲ یا ۱۳ نفره ولی ووت ۳.اگه میخاین این فیکو ادامه بدم و دوسش دارین ووت و کامنت و فالو یادتون نره. و گرنه مجبور میشم شرط بزارم یا هم فیکو ادامه ندم.
لاو یو❤
VOUS LISEZ
Other World(completed)
Fanfiction🔞بخشی از فیک: کوک:اههه ددی همونجا اهه سریع تررر تهیونگ همون قسمت رو هدف گرف و شروع کرد به ضربه زدن ته:کوکی من اهه نزدیکم کوک:فااک منم ددی . . کاپل:ویکوک ژانر:اسمات.عاشقانه وضعیت:اتمام شده