2 جولای ساعت 00:20 شب
در باز شد و مردی که به نظر میرسید اواخر نوجوونی باشه جلوی در ایستاده بود. اون لباسی پوشیده بود که باعث میشد شبیه اشراف زاده یا پرنسهای ثروتمند به نظر برسه.
مرد:چی شما رو اینجا کشونده؟چی باعث شده به استراحتگاه من علاقهمند بشید؟
رینا:نه...فقط توی جنگل یه هیولا دیدم و میخواستم بدونم شما هم اون رو دیدین؟
مرد:هیولا؟!😕هیچوقت درباره اینجور موجودات نشنیدم!!حالا چطوری بود؟توصیفش کنید بانوی جوون.
رینا:خب اون بزرگ و سیاه رنگ بود,نفسهای سنگین داشت و بلند میغرید,بعدش ناگهانی به این طرف جنگل دوید و دنبالش که اومدم در آخر به اینجا رسیدم.
مرد:اوه خدای من!پس شما نمیتونید تنها بیرون بمونید,هیولا ممکنه شما رو بگیره...بیآیید داخل.
2 جولای/ساعت 2:00 نیمه شب
از دید مرد
نیمه شب در رو روی دختری باز کردم که بنظر میرسید گم شده,دختری با موهای مشکی بلند,چشمهای نافذ که توش غرق میشدی,بدن باریک و یکجورایی سکسی.
ازش پرسیدم تا بدونم اینجا چیکار میکنه ولی تقریبا چیزی از حرفهاش رو نمیفهمیدم فقط یه چیز توی سرم میچرخید "اون باید مال من بشه"
نامحسوس لبهام رو لیس میزدم,نمیخواستم اون بره چون اولین انسانی بود که جذبش شدم. دستم رو دور کمرش انداختم تا داخل بیآد. مدتها بود همچین شکار خوشگلی نداشتم که من رو تحت تأثیر قرار بده. اون باید مال من بشه و کاری میکنم عاشقم بشه,یعنی باید بشه.از دید سوم شخص
مرد رینا رو به داخل ساختمون هدایت کرد,اونها از هال بزرگی رد شدن که تابلوهایی با مضمون ترسناک داشت,انسانهایی زخمی یا شکنجه شده توسط هیولاها!!
رینا سعی کرد اونها رو نادیده بگیره و به راه رفتن ادامه بده,اونقدر رفتن تا به جایی رسیدن که درهایی از چوب جنس خالص بود و کنده کاریهای عجیب داشت.
مرد:اگه مایل بودید میتونید وارد اینجا بشید,من دوباره برمیگردم...بیرون هم نرید چون خیلی خطرناکه.
رینا سر تکون داد...وارد شد و اونجا میز ناهارخوری بزرگی وجود داشت که روش گلدانی با گلهای تازه بود.
انتهای اتاق هم شومینه تقریبا بزرگی قرار داشت که صدای سوختن چوبهاش توی کل اتاق پیچیده بود.
پارچه ارغوانی رنگ روی دیوارها و روی اون با انواع سلاحها تزیین شده بود.
اطراف رو نگاه میکرد که مرد با کمی غذا و نوشیدنی وارد شد,بعد از گذاشتنشون روی میز با آرامش نشست.
مرد:امیدوارم از غذا لذت ببرید,غذا و نوشیدنی برای دیروزه و تازه است.ظاهر غذا خوب بود اما بنظر رینا چیزی در موردش عجیب بنظر میرسید,رنگ گوشت خیلی روشن,طعمش خیلی تلخ و افتضاح بود.
رینا:ببخشید...این چه نوع گوشتیه؟مرد:چطور مگه؟گوشت انسان دوست ندارید؟
رنگ از چهره رینا پرید😰حالت تهوع بهش دست داد و لحظه بعد از شدت شوک از روی صندلی افتاد زمین.
مرد با تعجب بالای سر رینا رفت,اون رو بغل کرد و دنبال چیزی میگشت تا به رینا کمک کنه و بعد به یاد آورد براش اتاق حاضر کرده پس اون رو روی دستهاش بلند کرد و به اتاق برد.
رینا رو به آرومی روی تخت گذاشت و قبل از رفتن بوسه کوچیکی روی لبهاش زد.
YOU ARE READING
Moonlight
Mystery / Thrillerنور مهتاب داستان کوتاه دختر پسری ( Complete) کارکتر اصلی:رینا,شیومین ژانر:ماجراجویی,گرگینه ای,تخیلی،ترسناک و راز آلود. نویسنده:Kpopfanfic42 مترجم:Tania Kh بچه ها این داستان به هیچ عنوان عاشقانه نیست،فقط هیجان انگیزه. اگه دنبال داستان عاشقانه هستید...