قسمت 14

10 3 0
                                    

5 جولای/ساعت 1:00 نیمه شب

رینا و جنی هردو به یه سمت میدویدن که رینا وقتی دید شیومین بهش رسیده و سعی میکنه مچش رو بگیره به سرعت فرار کرد.
رینا سعی کرد وارد اتاق سمت چپ بشه ولی اون قفل بود. بعد اونها درهای دیگه رو امتحان کردن که اونها هم قفل بودن.لحظه بعد جنی سنجاقی درآورد و سعی کرد باهاش قفل رو باز کنه و وارد اتاق بشه.

رینا:جنی...اون قرار نیست کـ...
بعد اونها صدای تق کوچیک باز شدن قفل رو شنیدن.

جنی:مهم نیست.حدس میزنم من انجامش دادم.
اون دو وارد اتاق شدن,در رو بستن و قفل کردن.
جنی از چراغ قوه موبایلش برای دیدن محیط اطراف استفاده کرد.اتاق تقریباً خالی بود و چیز زیادی داخلش نداشت.

جنی:اینجا دیگه چجور جاییه؟چرا شیومین به این همه اتاق خالی نیاز داره؟

رینا:جنی,صبر کن!بگذار من دستت رو ببینم.اون خونه؟!

جنی:آره,باید برای زمانی باشه که از مرکز قلعه فرار میکردیم,از اون زمان تا حالا اینطوریه ولی عیبی نداره.

رینا:نه...اصلاً خوب نیست!این خون میتونه شیومین رو مستقیم به سمت ما هدایت کنه.تو باید از شَرش خلاص بشی یا حداقل بپوشونیش.
رینا اطراف اتاق رو جستجو کرد تا شاید چیزی پیدا کنه. اون یه تیکه پارچه خاکی روی زمین پیدا کرد,اون با خاک و خورده سنگ و شن پوشیده شده بود. اون برداشتش و خاکش رو پاک کرد و بعد اون رو دور بازوی جنی که خون روش بود بست.

جنی:ممنونم.

رینا:مشکلی نیست,بیا به راهمون ادامه بدیم قبل از...

*بنگ*

در با صدای وحشتناکی باز شد اون هم توسط شیومین.

شیومین:بیایید بیرون!!!!

رینا:ادامه بده,فقط به راهت توی این اتاق ادامه بده جنی,اگه شانس باهات یار باشه یه راه دیگه برای عبورت پیدا میکنی,فقط ازش رد شو.

جنی:من دوباره تو رو تنها نمیگذارم!!تو هم باهام میآی...

جنی دست رینا رو گرفت و با هم به سمت دیگه فرار کردن...لحظه بعد اونها به در رسیدن و بازش کردن که در واقع یه راه مخفی به پشت بوم بود.

رینا:آره...خودشه!بزن بریم!
لحظه بعد,درِ سمت دیگه با صدای وحشتناکی به وسیله شیومین پرتاب و خُرد شد. اون درست به طرفشون میدوید.

شیومین:بمیر!!!!!

جنی:عجله کن!
رینا از نردبون بالا رفت و با فشار دادن در آهنی خودش رو به بالا رسوند. اون جنی رو پشت سرش  دید و دستش رو سمت جنی دراز کرد تا بگیرتش. جنی قصد گرفتن دستش رو داشت تا اینکه...

MoonlightWhere stories live. Discover now