قسمت 9

10 3 0
                                    

3 جولای/ساعت 4:00 صبح

رینا بالا رو که نگاه کرد شیومین رو دید,چشمهاش کاملاً قرمز شده بود و عصبانی بنظر میرسید.
به طرف رینا خیز برداشت که هنوز بخاطر کوبیده شدن به دیوار کمی بیحال بود و بازوهاش رو گرفت.

شیومین:بپذیر که تو اون خاطرات رو خوندی😡

رینا:این کار رو نکردم,قسم میخورم.

شیومین:آره درسته!من حالا دیگه میشناسمت و تو همه کارِت دروغه!
با فریاد رینا رو به طرف دیگه پرت کرد و بعد به طرفش رفت.

شیومین:نمیتونم باور کنم...راستش فکر میکردم تو همونی هستی که میخوام,تو هم یکی هستی مثل بقیه!!تو هم میخوای اسمم رو همه جا پخش کنی و باعث کشته شدنم بشی...درسته؟😡
رینا سرفه میکرد و نفس نفس میزد...سعی میکرد صحبت کنه ولی نتونست.

شیومین:اوه...جوابی نداری هان؟بگذار کمکت کنم!
اون بعدش شروع کرد به لگد زدن به پهلوهای رینا.
یقه اش رو چسبید و بالا کشیدش و سیلی محکمی به سمت راست صورتش زد.

رینا:...من دارم بهت...راستش رو میگم,من اینجا نیستم...که از دستت خلاص بشم...
رینا با هر بار حرف زدن سرفه میکرد.

شیومین:هِه..‌.احمق!هر کسی که دیدم همین رو میگفت,راستش رو بگو!
با چشهای قرمزش به رینا نگاه کرد که باعث شد اون حس کنه مرگش دیگه نزدیکه.

رینا:خیلی خب...بهت راستش رو میگم!
رینا با دستش صورت شیومین رو چسبید و کشیدش جلو و بوسیدش. شیومین سست شد و واکنشش جواب دادن به بوسه های رینا بود.
بوسیدنشون 30 ثانیه طول کشید,بعد از اون شیومین برگشت و بهش نگاه کرد.

(ماشاء الله نفس😮چطوری 30 ثانیه همدیگه رو بوسیدن؟من زمان شنا کردن فقط 20 ثانیه میتونم نفس نگه دارم!!)

شیومین:هه...میدونستم هنوز دارمت,تو دختر خوش شانسی هستی. برو و استراحت کن و من هم برای امشب حاضر میشم😉بانوی من!

رینا:خیلی خب,به هر حال....یه کم آب داری؟

شیومین:بله...باید توی کمد توی اتاقت باشه ولی خیلی عطشت رو رفع نکن چون قراره به زودی از من بنوشی...هه هه

(هر کسی منحرف باشه میفهمه منظور شیومین اینجا چی بوده😉)

رینا:هان!اوف....حالا هر چی...
طبقه بالا به طرف اتاق خودش و جین رفت. به محض ورود متوجه شد که جین دیگه توی تخت نیست.
رینا اطراف رو نگاه کرد ولی اون هیچ جا نبود.

رینا:جین؟جین؟!من آب آوردم...جین؟!

اون دید که پنجره اتاق بازه پس نزدیک تر رفت و به پایین نگاه کرد.
بدن جین روی زمین افتاده و خونش همه جا روی چمنها پخش شده بود و حیواناتِ وحشی داشتن از گوشت و خونش میخوردن.

رینا:نه!!!...جین...

.................................................................

چه دلیلی برای خودکشی جین وجود داره؟
نظر شما چیه؟

MoonlightWhere stories live. Discover now