قسمت 10

12 3 0
                                    

3 جولای/ساعت 9:00 صبح

بعد از دیدن مرگ جین,رینا سعی کرد بخوابه و همه چی رو در موردش فراموش کنه.اون نتونست,دلیل جین برای انجام اون کار چی بود؟اون بعدش دید که نامه ای جلوی در وجود داره. رینا برش داشت و شروع کرد به خوندن.

"رینای عزیز
من مایِلم این لباس سفید که واقعاً برای تو طراحی شده رو بپوشی و با من شام بخوری و بعد از اون تا نیمه شب باهام برقصی. این شبی میشه که تو هرگز فراموشش نمیکنی,بهت قول میدم...
ارادتمند تو...شیومین"

رینا سمت راستش رو نگاه کرد و متوجه لباس سفید زیبایی شد که به خوبی میدرخشید.اون امتحانش کرد و کاملاً اندازه اش میشد. یه حلقه هم کنارش بود که رینا تصمیم گرفت اون رو دستش کنه.

ساعت 21:13 شب

رینا با لباسی که شیومین براش تهیه کرده بود طبقه پایین به لابی رفت و اون رو دید که فقط بخاطر اون لباس شیک و رسمی پوشیده.

شیومین:وای!!!!!!!تو چقدر زیبا و هات شدی!!!

رینا:لطفاً اینطوری نگو....اصلاً هم اینطور نیستم!

شیومین:دروغ نگو,تو مثل ماه زیبا شدی.بیا بریم غذا بخوریم.

رینا:صبر کن...من فکر نکنم بتونم...

شیومین:چرا نه؟

رینا:آه....من نمیخوام امشب گوشت انسان بخورم.

شیومین:اوه,امشب گوشت انسان نداریم.این حتی بهتره...
شیومین به آرومی دستش رو گرفت و به سمت سالن ناهار خوری حرکت کرد که باعث شگفت زدگی رینا بخاطر غذا شد.

رینا:اوه!این ماهیه!من عاشق ماهی ام!

شیومین:میدونستم ممکنه دوستش داشته باشی.یه سری کیک هم هست که با تمشک درست شده و اگه دوست داشته باشی میتونی بخوری.

رینا:ااااووووووه...تو خیلی شیرینی...درست مثل همین کیک...ها ها!!!😄

شیومین:هه هه!!خندیدم!!!
هردو شامشون رو خوردن و کمی کیک هم برای خودشون برداشتن. بعدش به سالن رقص رفتن و رقصیدن. هردو بهترین و حرفه ای ترین رقصشون رو نشون دادن.

رینا:نمیدونستم میتونی به این خوبی برقصی.

شیومین:استعداد ذاتیه!من چی میتونم بگم. خُب بگذریم...میبینم که تو حلقه رو دستت کردی.

رینا:آره,من خوشم اومد پس تصمیم گرفتم بیاندازمش توی انگشتم.از اونجایی که از شیشه ساخته شده خیلی نازک و شکننده بنظر میرسه.

شیومین:آره,من واقعاً طرفدار آهن,طلا یا نقره نیستم.

رینا:فهمیدم.معنیه این حلقه چیه؟

شیومین:معنیش اینه که ما الآن باهم یکی هستیم عشقم...

رینا:چی؟!نه نه نه,ما با هم یکی نیستیم.

شیومین:پس چرا درخواستم رو پذیرفتی؟

رینا:خُب من نمیخواستم بی ادب باشم!!من فقط چند روزه میشناسمت و تو میخوای با من ازدواج کنی؟این خیلی مسخره است!! و این رقص....من دارم از اینجا میرم!

رینا حلقه رو درآورد و پرتش کرد طرف شیومین.
تا رینا سمت در رفت,اونها خودبه خود توی صورتش کوبیده شد.چراغ ها شکسته شد و بعضیهاش ترکید و بعد نور ماه از بیرون درخشید و مستقیم روی شیومین افتاد.

شیومین:چطور جرأت میکنی؟...اومدی توی قصر من,غذام رو پس زدی,دفتر خاطراتم رو دزدیدی و همچنین باهام رقصیدی تا در آخر درخواستم رو قبول نکنی؟!تنها یه احمق نمیدونه که بر علیه چه چیزی ایستاده.من قدرتهای زیادی دارم که تو حتی نمیتونی تصورش کنی.
شیومین برگشت سمت ماه و اون در واقع یه قرص کامل بود.اون با چشمهای کاملاً قرمز به رینا نگاه کرد.

شیومین:قرص کامل ماه اینجاست و حالا...آخ...این داره شروع میشه.خداحافظی آخرت رو بکن رینا و آماده مرگ بشو!!!!

شیومین بعدش افتاد زمین و شروع کرد به غرش کردن و فریاد زدن.رینا از ترس عقب اومد و سعی کرد از اتاق بیاد بیرون.

شیومین:این باید شروع بشه!!!!!!!!

عوووووووووووووووو!!!

............................................................

این آخر کار ریناست؟شیومین خودش رو برای چی آماده کرده؟
اوه راستی!اون چیزی که آخر جمله شیومین دیدید مثلاً خیر سرم صدای زوزه بود فقط نمیدونستم چطوری توی ترجمه بیارمش😂

از نویسنده اصلی دلیل خودکشی جین رو پرسیدم و گفت از کمبود آب باعث شد توهم بزنه و زمانی که دنبال توهمش رفته از پنجره پرت شده پایین!

MoonlightWhere stories live. Discover now