قسمت 11

12 3 0
                                    

3 جولای/ساعت 22:00 شب

در هتل

تموم پلیسها و اعضای گروه ویژه بالأخره به هتل رسیدن و آماده بودن تا دنبال این مرد بگردن.جنی درست پشت سر جمعیت ایستاده و هنوز توی افکارش غرق شده بود.

جنی:مطمئنم حالش خوبه,اون که نمرده درسته؟آه....بیا امیدوار باشیم که اینطور باشه.

گروه از قسمت بیرونی جنگل شروع کردن به گشتن و ناگهان همگی از دور قرص کامل ماه رو دیدن که از همیشه بیشتر میدرخشید و حاله ای از نور رو به قسمت مشخصی از جنگل تابونده بود.

یکی از اعضای پلیس:فکر میکنید اون همون نقطه باشه؟

فرمانده:بله خودشه,زدی توی خال...همگی!حرکت کنید!!!

کل گروه به سمت پاترول بزرگ حرکت کردن.این یه جنگه!!!

ساعت 23:00 شب

در قلعه


شیومین میغُرید,زوزه میکشید و ناله میکرد.نفسهاش سنگین و سنگین تر میشد.اتاق شروع کرد به لرزیدن. رینا بی دفاع سعی میکرد در پشت سرش رو بشکنه. اون به شیومین نگاه کرد و مثل اینکه فرآیند تبدیل شروع شده بود.
دستهاش تبدیل شد به پنجه و ناخنهای بلندی درآورد تقریباً به بلندی انگشتهای رینا.گوشهاش زاویه دار شد و دندونهاش رشد کرد و تیز شد.
لباسهای توی تنش پاره شد چون اندازه عضله هاش مثل ورزشکارها افزایش پیدا کرد.صورتش هم رشد کرد و دستهاش هم اندازه سر رینا شد.
اون حالا چنان رشد کرده بود که تقریباً قدش به 5 متر میرسید.چنان نفسهاش بلند بود که با هر بار نفس کشیدن باد تندی به موها و صورت رینا برخورد میکرد.
اون بلند شد و به آرومی به طرف رینا اومد. ناخنهاش رو نشون میداد و آماده تیکه تیکه کردن رینا بود. بالأخره کوبیدن به در باعث باز شدنش شد.رینا پشت سرش رو نگاه کرد و شیومین رو دید که مستقیم داره به طرفش میآد.

شیومین:آماده مردن شو!!!

رینا با عجله دوید بیرون و فرار کرد. پشت سرش شیومین در رو نابود کرد و کل چهارچوب رو با خودش کند.
به هر گوشه ای که فرار میکرد شیومین درست پشت سرش میاومد و میخواست هر طور شده رینا رو بگیره.
رینا سریعاً خودش رو به یه گوشه رسوند و مستقیم داخل یه اتاق رفت.اون محکم در رو بهم کوبید و قفلش کرد.
اون به دویدن از یه در به در ادامه میداد تا اینکه به پلکانی رسید که مستقیم به پشت بوم راه داشت. از طرفی شیومین درها رو پشت سرهم میشکست و به رینا نزدیک تر میشد.
شیومین به بالا رسید و به طرفش دوید,رینا هم به دویدن ادامه داد تا اینکه به بُن بست رسید یعنی لبه پشت بوم که 10 پا (تقریباً اندازه ساختمون 100 طبقه)از زمین فاصله داشت.اون برگشت و به شیومین نگاه کرد که نفسهای سنگین میکشید و با خشم به سمتش میاومد.

شیومین:حرف آخری نداری که بزنی؟

(یعنی وصیتی نداری؟)

رینا لبه رو نگاه کرد و بعد به طرف شیومین دوید.

شیومین:احمق!!!
شیومین سعی کرد رینا رو با پنجه هاش بگیره ولی اون از بین پاهاش فرار کرد و سریعتر دوید.
شیومین عصبانی تر شد و دوباره به طرف رینا دوید.
رینا یه تیکه آجر پیدا کرد و اون رو به طرف شیومین پرتاب کرد که باعث شد لحظه ای حواس شیومین پرت بشه و رینا بتونه خودش رو پنهون کنه.
شیومین چشمهاش رو پاک کرد و زمانی که رینا رو ندید به طرف طبقه پایین رفت تا پیداش کنه.از طرفی رینا توی پشت بوم درست پشت دود کش شومینه پنهون شده بود.

رینا:اون برای مدتی به دنبال من میگرده.من باید راهی به بیرون پیدا کنم ولی کجا؟
ناگهان رینا یه پلکان آهنی پیدا کرد که به پشت ساختمون قصر میرسید.اون شروع کرد به آرومی ازش پایین اومدن ولی فهمید که پلکان به بیرون قصر راهی نداره پس راه رفته رو دوباره برگشت تا اینکه....

*بنگ.....!!*

شیومین پلکان رو از بالا تیکه کرد و رینا چشمهاش رو بست چون میدونست کارش تمومه ولی بعد متوجه شد بین زمین و آسمون برعکس آویخته شده.
شیومین درحالی که اون رو برعکس گرفته بود به پایین قصر پرید و از دری که پشت قصر قرار داشت وارد جای تاریک و نموری شد که از اون صدای ناله و زاری میاومد,یه چیزی شبیه به سیاه چال.
شیومین لباسهای رینا رو از دو طرف پاره کرد و اون فقط با یه لباس زیر با ترس یه جا ایستاده بود.
رینا احساس میکرد داره یخ میزنه چون نیمه برهنه بود.

رینا:تو هرگز نمیتونی ازش فرار کنی...بالأخره یه روز مجازات میشی.

شیومین:حالا من رو تماشا کن و لذت ببر!!!

عوووووووووووووو!!!!!

بعد یه در رو با صدای بلند بهم کوبید و طبقه پایین رفت.

شیومین:مهمونها!شام مورد علاقه من!!!عووووووو!
شیومین رینا رو داخل یه قفس پرت کرد و اون رو بی دفاع به حال خودش گذاشت.
اون عاجزانه روی زمین سقوط کرد و ضعیف شده به حال مرگ افتاد.

...................................................................

آیا این پایان کار ریناست؟اون مهمونهای که شیومین ازش حرف میزد کیه؟

MoonlightWhere stories live. Discover now