Ch 01

1.2K 184 39
                                    

"I wanted to lay this sword on your neck but then I realized that laying my tongue on it would be better"

"می‌خواستم این شمشیر رو روی گردنت امتحان کنم ولی بعد فهمیدم کشیدن زبونم روی شاهرگت بیشتر بهم مزه می‌ده."


شایعه‌ی درگیری شب قبلِ گارد سلطنتی با تعدادی مهاجم در قصر، دهان به دهان بین مردم می‌چرخید و بازارِ شلوغ هانیانگ رو از همیشه شلوغ‌تر کرده بود.

از گوشه و کنار، خبرهایی راجع به اتفاقی که حتی معلوم نبود چه کسی برای اولین‌بار با چشم‌های خودش شاهدش بوده، به گوش می‌رسید.

عده‌ای می‌گفتن که تمامی مهاجم‌ها کشته شدن و تعدادی ادعا داشتن که این وسط نیمی از اعضای گارد سلطنتی هم به قتل رسیدن. با این حال هیچ یک از مأمورین حکومتی درباره‌ی اون چه که در قصر رخ می‌داد، به مردم چیزی نمی‌گفت و همه چیز در پس پرده‌ای از ابهام به سر می‌برد.

برای ساکنین هانیانگ، این وضعیت کاملاً عادی بود اما این دلیل نمی‌شد که نسبت به چنین خبر داغ و تازه‌ای بی‌توجه بمونن و برای خودشون شایعات جدیدی نسازن.

«شنیدم که طی درگیری شمشیر رئیس گارد سلطنتی شکسته!»

پسر جوانی که موهای چرب و به هم ریخته‌اش رو با سربندی از روی پیشونی کوتاهش کنار زده بود، گفت و سری به نشونه‌ی تأسف تکون داد: «خجالت‌آوره! مگه شمشیرشو با چی ساختن؟!»

برادرش بوکسونگ که از همین حالا به خاطر حرف‌های سرشار از تمسخر اون دچار اضطراب شده بود، ضربه‌ای به بازوی پسر جوان‌تر زد و پچ‌پچ‌کنان گفت: «بس کن! اگه الان یکی از سربازا حرفاتو بشنوه چی؟»

جیسونگ شونه‌هاش رو بالا انداخت و از جمعیتی که دور بساط دوره‌گردی حلقه زده بودن تا اجناسش رو تماشا کنن، رو گرفت تا به چهره‌ی نگران برادرش خیره بشه: «لابد همین الان هم یکیشون با لباس مبدل کنار دستمون وایساده و داره به حرفامون گوش میده آره؟» پوزخندی زد و دستش رو توی هوا تاب داد: «بیخیال پسر! اونا ما رو موش و انگل صدا می‌زنن. به نظرت حاضرن بیان بین یه مشت موش تا ببینن حرفاشون درمورد چیه؟! ما اگه همین وسط همدیگه رو تکه پاره کنیم هم کسی اهمیتی نمیده. کجایی چانگ؟»

چانگسوب، پسری قد کوتاه اما قوی هیکل، در حالی که گردن می‌کشید تا از بین شونه‌های به هم چسبیده‌ی افراد دور بساط دوره‌گرد بتونه اجناس مرد رو ببینه، این‌طور اعلام حضور کرد: «ولی به نظرم فرمانده جئون اونقدر قوی بوده که تونسته یه شمشیرو بشکنه! اون واقعاً مرد لایقیه!»

حواسش کاملاً پرت بود و متوجه نگاه‌های خیره‌ی دو برادر به روی خودش نمی‌شد. از حالت چهره‌ی زنی که بچه‌اش رو توی بغلش تکون می‌داد و سعی می‌کرد که خودش رو داخل حلقه‌ی جمعیت جا بده، مشخص بود که بساط دوره‌گرد چیزهای جالبی برای عرضه کردن داره.

Ardent ∥ تند و تیز {YoonKook}Where stories live. Discover now