یونگی قبلاً هم این صحنه رو دیده بود.
روزی که مادرش رو از دست داد، پدرش دقیقاً به همین شکل روی زمین کنار زن زانو زده و با وحشت و ناامیدی تلاش کرده بود که نجاتش بده.
آهنگر جوان به یاد میآورد که در اون شب نحس، یونهوایی که تازه به دنیا اومده بود، در آغوشش گریه میکرد و روی رختخواب سفیدی که مادر روی اون دراز کشیده بود، حتی یک نقطهی سفید هم پیدا نمیشد. خونی که از بدن زن میرفت، تشک کهنه رو قرمز کرده بود و قصد متوقف شدن هم نداشت.
پدرش با تمام وجود سعی میکرد همسرش رو زنده نگه داره اما کاری از دستش برنمیاومد. اون شب، مادر بعد از زایمان سختش به دلیل خونریزی زیاد برای همیشه خانوادهاش رو ترک گفت و حالا تمام اون لحظات داشت تکرار میشد. با این تفاوت که اینبار به جای اون، شعلهی زندگی دختر هفده سالهاش رو به خاموشی میرفت.
یونهوا بین بازوهای پدر سرفه میکرد و دست و چونهاش کاملاً سرخ شده بود. عرق از پیشونی بلند و صافش پایین میچکید و رنگ چهرهی سرخ و سفیدش به زردی میزد.
یونگی نمیتونست تکرار دوبارهی اون شب رو ببینه.
نمیتونست همون گوشه بایسته و اجازه بده که بیماری و فقر، جواهرش رو ازش بدزده.
حتی تصور روزی که دیگه دختر جوان و زیبایی نباشه تا به باغچهی گیاهان دارویی پدرش رسیدگی کنه؛ با خجالت به برادرش چشم بدوزه که چطور دستپختش رو مزه میکنه و هربار که یونگی به شکل نامحسوسی محبت و توجهش رو بهش نشون میده از خجالت به مِنمِن بیفته، براش زجرآور بود.
اون گل ظریف و زیبا نمیتونست به همین سادگی پرپر بشه!
یونگی اجازه نمیداد.
با گامهای بلندی به طرف پدرش که با چشمهای گرد شده و ترسیده تن دخترش رو به سینهاش فشار میداد، قدم برداشت و دستش رو روی شونهی مرد گذاشت: «من درستش میکنم باشه؟ میرم دنبال طبیب!»
آقای مین نگاه خیسش رو به چهرهی پسرش دوخت و عاجزانه نالید: «هیچکس نیست یونگی! باید یه طبیب کاربلد باشه...»
نگاه سرشار از تنفر آهنگر جوان به گوشهای از اتاق دوخته شد و مشتهاش در کنار بدنش گره خوردن.
اون اشرافزادههای لعنتی تمام پزشکهای حاذق هانیانگ رو به عمارتهای خودشون برده بودن و اجازه نمیدادن که هیچ یک از افراد ساکن طبقات پایینتر جامعه از خدماتشون بهرهمند بشه.
لبهای خشکش رو با زبونش تر کرد و با یادآوری اون فرماندهی خودپسند و تندخو، فکری با سرعت نور از ذهنش گذشت.
جئون جونگکوک میتونست کمکش کنه.
اون هم یک اشرافزاده بود و قطعاً از طبیبهای باتجربهای برای درمان خودش کمک میگرفت.
YOU ARE READING
Ardent ∥ تند و تیز {YoonKook}
Fanfiction🔴 #Full 🔴 در دورهای که فقر و اختلاف طبقاتی، عامهی مردم رو کلافه و خشمگین کرده، معروفترین آهنگر شهر با خودش عهد بسته که هرگز کاری برای اشرافزادهها انجام نده. ولی آیا زمانی که مرگ و زندگیِ عزیزترینش در گرو ساختن یک شمشیر برای فرماندهی گارد سل...