⚫ کامنت جهت جذاب بودن لباس سوارکاری
⚪warning: smut ˖࣪ 𖥨
┋ ﹌﹌﹌﹌ 𖦞˒♡ ﹌﹌﹌﹌ ┋
خدمتکارها در بزرگ سالن موسیقی رو برای لیام باز کردند. لیام با تکون دادن سر ازشون تشکر کرد و وارد شد. پرنس جوان رو دید که کنار زین، پشت پیانو نشسته و قطعهی جدیدش رو برای استادش مینوازه.
سرجاش ایستاد تا مزاحم کار اون دونفر نشه. وقتی نواختن به اتمام رسید، دستِ تشویقش رو برهم کوفت تا افتخارش رو به نمایش بذاره.
+درود و افتخار من رو بپذیرید شاهزادهی جوان. ظاهرا استعداد شما نه تنها در اسبسواری، بلکه در موسیقی هم خودنمایی میکنه.
×متشکرم مربی. اینها نتیجهی استمرارهای استاده.
پرنس چهارده ساله، با تمام خوش اخلاقیای که از پدرش به ارث برده بود، به دو استادش ادای احترام کرد.×اگر اجازه بدید، برای امروز تمرین رو به پایان برسونیم.
-البته پرنس. میتونیم برای جلسههای آتی، روی قطعه جدیدی کار کنیم. عصر خوبی داشته باشید.
پرنس از اتاق خارج شد. و لیام به نامزدش نزدیکتر شد.
زین و لیام، دوماهی میشد که رابطهاشون رو به کمک پرنس ایلیاد و شاه، رسمی کرده بودند. پادشاه، احترام زیادی برای دو استادِ جوان دربار قائل بود و وقتی که خبر رابطهاشون رو شنید، بدون هیچگونه تهدید و تمسخر، ازشون حمایت کرده بود و به پاس خدمتشون، قول برگزاری مراسم ازدواجشون در قصر رو داده بود.
شاه، اون دو جوان رو مطمئن کرده بود که همهچیز به بهترین شکل و کاملا به شکل اشرافی براشون پیش بره. جوری که خودشون رو جزئی از خانوادهی پادشاه بدونن. البته که همه به نزدیکی اون پسرها و شاه، حسادت میکردند. پسرهای جوانی که با سن کم، اینچنین خودشون رو در دل شاهِ نسبتا جوان کشور، جا کرده بودند.
شاه از تشریفات قدیمی متنفر بود. پس با رعایت آداب و رسوم، همه چیز رو به روز رسانی کرد. و سنتهای مسخرهای که میگفت هرکسی با هر منزلتی، باید تا زانو برای شاه و خانوادهاش خم بشه رو برکنار کرد. نزد شاه، استادی که به خانوادهی اشرافی چیزی یاد بده، جایگاهشون اگر بیشتر نباشه، کمتر نبود. ولو هر سنی که داشته باشن. و لیام و زین هم از این قاعده، مستثنی نبودن.
+ پس کی میخوای قطعه مخصوص من رو برام بنوازی؟
-اون سورپرایز عروسیمونه، و هنوز در حال تکمیل شدنه. دلم نمیخواد تیکهتیکه بشنویش و مزهاش بره.