Room mate

199 107 50
                                    

----------------------

وارد اتاقم که شدیم، چراغ‌ها رو روشن کردم، و  آهیون برای لحظاتی به اطراف زل زد. دکور اتاقم سیاه و سفید بود، ساده و بی‌روح. دیوارها هیچ پوستری نداشتن، برخلاف آسا و پریتا که دیوارای اتاقشونو با پوسترای رنگارنگ پر کرده بودن. هر کی پاشو تو اتاقم میذاشت، از سادگی و سردیش دلزده میشد، ولی آهیون کاملا برعکس بود! با یه هیجان عجیب به همه‌چیز نگاه میکرد، انگار وارد موزه شده..

آهیون به سمت قفس توبی رفت و با ذوق گفت:
"اوه، این چیه؟"واقعاً شبیه بچه‌هایی شده بود که از پشت ویترین به اسباب‌بازی‌ها زل می‌ زنن.

با بی‌حوصلگی جواب دادم: "اسمش توبیه. عنکبوت خونگیم."

چشاش یهو برق زدن."عنکبوت خونگی؟ واو!"
اینقدر با شوق حرف میزد که انگار تو کل عمرش عنکبوت ندیده. متعجب نگاهش کردم، و یه ابرو بالا انداختم"ببینم، اولین باره عنکبوت می‌بینی؟"

یه لحظه خشکش زد. بعد آروم گفت:
"تو قلمروی تاریکی، اونا رو تبدیل به یه ماده میکنن که باهاش تاجو تمیز می‌کنن."

با شوک نگاش کردم"چی؟!"

یهو پاهاش از زمین جدا شد و در هوا معلق موند. با خونسردی ادامه داد: "آره، این کاری بود که لوسیفر میکرد."

دست به سینه شدم و همونطور که سر جام ایستاده بودم، از اون پایین بهش زل زدم."فکر میکردم مشکلش فقط با آدام باشه."

درحالی‌که با موهای قهوه‌ایش ور می‌رفت، پاسخ داد: "از هر چی به خدا مربوط بود بدش می‌اومد. آدام فقط یکیشون بود."

"چرا طوری حرف میزنی انگار مُرده؟"

"نمرده، ولی پسرش دیزم جای اون قلمرو تاریک
رو فرمانروایی میکنه. یکی تخمی‌تر از خودش "

ابرویی بالا انداختم و دیگه هیچ سوالی نپرسیدم. به سمت تختم رفتم و در لحظه ای که خواستم دراز بکشم، آهیون یهو تو هوا چرخید و گفت:

"میشه لباس قرض بدی؟"

اوکی، یا سرش به جایی خورده، یا این آهیونی که چند ساعت پیش نزدیک بود خونه‌مو آتیش بزنه، جاشو به یکی دیگه داده. این لحن مهربونش اصلاً با عقل جور درنمی‌اومد!

"حالت خوبه؟"
متعجب پرسیدم
اون هم با بهت ابروهاشو بالا انداخت.
"هوم؟ منظورت چیه؟"

"مثل همیشه برخورد نمیکنی."

انگار یهو یادش افتاد باشه کیه. سریع لحنش عوض شد و با خونسردی لب زد: "اوه... آره، زود باش! یه لباس راحتی برام بیار!"

𝐌𝐲 𝐋𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐃𝐞𝐯𝐢𝐥 -𝒱𝒾ℴ𝓁ℯ𝓉Donde viven las historias. Descúbrelo ahora