---------------------
ساعت ۱۱:۰۰ شباز ماشین که پیاده شدیم، پریتا خیلی جدی روبهروم ایستاد و گفت: "استایلم چطوره؟"
نگاهی به تیپش انداختم: یه پیرهن مازراتی کوتاه آبی آسمونی، یقه هفت خیلی باز، بدون آستین، کاملاً چسبون، با کفشای پاشنهبلند همرنگ لباسش و یه ست گوشواره و گردنبند پروانهای. شیک و قشنگ بود.
گفتم: "عالیه."موهای دماسبی قهوهایشو کنار زد و با اعتمادبهنفس گفت: "میدونم. فقط خواستم مطمئن شم. مال تو هم بد نیست."
"نظر نخواستم."
به راهم ادامه میدادم که یهو با حرفش سر جام میخکوب شدم."جداً باید یکم بیشتر به استایلت برسی. یه کتوشلوار اون پشت تو صندوق دارم. دوست داشتی، برای امشب قرضت میدم."
آروم به سمتش چرخیدم.
"گفتی کتوشلوار؟"------------------
سالن جشن.با ورودمون به سالن، آهنگ Toca Toca از Fly Project داشت پخش میشد. من و پریتا پا به پای هم راه میرفتیم. چون قدش از من بلندتر بود، سعی کردم یکم فاصلهمونو بیشتر کنم. سریع متوجه شد و پرسید:
"چیه؟"
به شوخی به شونهش زدم.
"خیلی قدبلندی، ایش!"لبخند زد و موهاشو با غرور کنار زد.
"هه، ۱۷۹! تازه میخواستم بلندتر شم،
ولی رشدم متوقف شد.""میخواستی تا درخت سکوئیا قد بکشی؟"
"حالا بیخیال قدم! بیا برقصیم."
جمعیتو کنار زد و وسط پیست رقص، به ضایعترین شکل ممکن، شروع به قر دادن باسنش کرد
و توجه همه رو به خودش جلب کرد..ابرویی بالا انداختم.
زیر لب گفتم: "وات د فاک؟"سریع از اونجا دور شدم و یه میز آخری که زیاد تو دید نبود پیدا کردم. روش نشستم. مدتی گذشت که حس پشیمونی سراغم اومد. معمولاً من، آسا و پریتا سهتایی میاومدیم اینجور جشنا. پریتا همیشه یهو میرفت تو فاز خودش و من و آسا یه گوشه می ایستادیم، گپ میزدیم و سرگرم میشدیم. ولی حالا که آسا نبود، حسابی حوصلهم داشت سر میرفت.
داشتم برای خودم نوشیدنی میریختم
که یهو سایهای بالا سرم حس کردم. سرم رو بالا آوردم و صدایی آروم و دلنشین پرسید:
"جای کسیه؟"نگاهم روش قفل شد. آهیون..
انگار اون لحظه هیچکس جز اونو نمیدیدم.
آرایش سبکی داشت، ولی رژلب قرمز پررنگش باعث میشد لبای عروسکیش بیشتر به چشم بیان. موهای قهوهای مواجش رو شونههاش ریخته بود و یه پیرهن طلایی کوتاه تا بالای زانو با کفشای پاشنهکوتاه سفید پوشیده بود. قشنگترین چیزی بود که امشب دیده بودم.
وقتی دید پاسخی نمیدم، سوالش رو با کمی تردید تکرار کرد، و من انگار از خوابی عمیق بیدار شده باشم، به سرعت به خودم اومدم و با کمی دستپاچگی گفتم:
"نه! نه، ابداً! بشین. جای کسی نیست.""

CZYTASZ
𝐌𝐲 𝐋𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐃𝐞𝐯𝐢𝐥 -𝒱𝒾ℴ𝓁ℯ𝓉
Fantasyدنیایی که توش زندگی میکنیم، واقعاً مکان عجیبیه. شاید هیچوقت نتونیم یه سری چیزها رو ببینیم اما به این معنی نیست که وجود ندارن. هنوز کلی چیز هست که دربارهشون نمیدونیم. شایدم هیچوقت ندونیم. اما تهش فقط یه سوال باقی میمونه: اهریمن واقعی کیه؟... ___...