part 4.

499 68 11
                                    

- جونگکوکا؟
با شنیدن صدای جیمین، نگاهش رو از ویکتور گرفت و ازش جدا شد. با عجله خودش رو از اتاق بیرون انداخت و با همون چشم‌های قرمز و صورت خیس از اشک، مقابل جیمین ایستاد:
جیمین با بُهت به چشم‌های سُرخش نگاه کرد و قدمی بهش نزدیک شد:
- چیزی شده؟
به سرعت سرش رو به نشونه‌ی منفی تکون داد:
+ قلبم...فقط قلبم درد می‌کنه.
- قلبت؟ چرا؟
جیمین با تعجب پرسید و منتظر نگاهش کرد.
جونگکوک دست‌هاش رو بالا آورد و برای اینکه قضیه رو یجوری جمع کنه گفت:
+ نگران نباش من خوبم، مثل همیشه فراموش کردم قرصمو سر وقت بخورم.
گوشه‌ی لبش رو گزید و به سمت آشپز‌خونه قدم تند کرد. با پیدا نکردن قوطی قرص‌هاش، با صدای بلند گفت:
+ آ...آقای کیم؟ می‌دونین قرص‌های من کجاست؟
ویکتور بی‌خیال از اتاق بیرون اومد و کش و قوسی به بدنش داد. با دیدن جیمین که وسط پذیرایی ایستاده بود، به سمتش رفت و از پشت دست‌هاش رو دور گردنش حلقه کرد:
- چطوری آقای دکتر؟ امروزم سرت شلوغ بوده؟
- برو کنار وی، داری خفه‌ام می‌کنی. امروز یه عمل جراحی سخت داشتمو حسابی خسته شدم.
ویکتور ازش جدا شد و دست‌هاش رو روی شونه‌های جیمین گذاشت و مشغول ماساژ دادنش شد:
- صبر کن الان خستگیت درمیاد.
جونگکوک نگاه متعجبش رو به ویکتور انداخت و با صدای بلند گفت:
+ آقای کیم با شما بودم.
ویکتور نگاهی به جونگکوک انداخت که با جدیت تمام و اخم‌هایی تو هم گره خورده بهش نگاه می‌کرد:
- آه کوک شرمنده، الان میام.
مُشتی حواله‌ی بازوی جیمین کرد و به سمت آشپزخونه قدم برداشت. در کابینتی که کنار یخچال بود رو باز کرد و قوطی قرص‌هاش رو به سمتش گرفت:
- چه عجب تصمیم گرفتی یه سری به داروهات بزنی.
جونگکوک در قوطی رو باز کرد و روی میز گذاشت، همونطور که مشغول پر کردن لیوانش بود رو به ویکتور گفت:
+ فقط یه مدت به معدم استراحت دادم.
ویکتور ابرو‌یی بالا انداخت و با لحن جدی‌ای  گفت:
- به کل عقلتو از دست دادی؟ می‌فهمی چی داری میگی؟ اون قلبه لعنتی شوخی بردار نیست. 
+ گفتم که زیاد به خوردن دارو اهمیتی نمیدم. اگه قرار باشه مرگ به سراغم بیاد، چه با خوردن قرص چه با نخوردنشون بالاخره غافلگیرم می‌کنه.
ویکتور نگاه عصبی بهش انداخت و دندون‌هاش رو بهم فشرد. این پسر، اونی نبود که پنج ساله پیش می‌شناخت. جونگکوک همیشه لجباز بود، اما هیچوقت نسبت به سلامتیش انقدر کم توجه نبود. نمی‌دونست تو این چند سال چی به سرش اومده که توی این سن به مرگ فکر می‌کنه. پسر خندون و پر هیجانی که ویکتور می‌شناخت به کلی تغییر کرده بود و این به حد مرگ عصبیش می‌کرد، البته بیشتر از هر چیزی فراموش شدنش توسط معشوقه‌اش بیشتر عصبیش می‌کرد و دلش می‌خواست تو صورتش فریاد بزنه و بگه، ببین منم، من همونیم که عاشقم شدی، همونیم که اگه یه شب باهام حرف نمیزدی خوابت نمی‌برد. کجاست اون عشقی که بهم داشتی؟ کجاست اون همه دوست داشتن؟ با فرود اومدن اولین قطره‌ی اشک روی گونه‌اش، نگاهش رو ازش گرفت و بدون هیچ حرفی از کنار جیمین رد شد و از پله‌ها بالا رفت. خودش رو به اتاق مطالعه رسوند و پشت در نشست. نگاهش به کتابخونه افتاد، کتابخونه‌ای که برای اولین بار بعد از پایان اولین ماه رابطشون جونگکوک رو به اینجا آورده بود و اون با دیدن اون همه کتاب مثل یه علامت سوال بهش زل زده بود. اشک‌هاش شدت گرفت و شونه‌هاش لرزید. کم پیش میومد ویکتور گریه کنه، اما وقتی به جونگکوک فکر می‌کرد، به پسری که با تمام وجود می‌پرسیدش، بی اختیار اشک می‌ریخت. جونگکوک تمام زندگی ویکتور بود، دلیلی برای زنده بودن، دلیلی برای نفس کشیدن، دلیلی برای خندیدن و حتی دلیلی برای گریه کردن. 

" + تو تمام این کتابارو خوندی ویکتور؟ 
مرد نگاهش رو از کتابی به دست داشت گرفت و گفت:
- تمامش رو که نه، اما بعضی هاشون رو چندین بار خوندم. 
جونگکوک لب‌هاش رو جلو داد، با دیدن کتابی که حسابی توجهش رو جلب کرده بود، روی پنجه‌ی پا بلند شد. دستش رو دراز کرد و کتابی رو که توی طبقه‌ی سوم کتابخونه بود رو بیرون کشید:
+ دزیره؟
روی زمین نشست و کتاب رو روی پاش گذاشت. با باز کردن صفحه‌ی اول شروع کرد به خوندن.

" دزیره قصه‌ی عشق است. عشق دختری نوجوان به ژنرالی گمنام و نام آشنا که با رخش روزگار و به لطف دست‌های ناپیدای تقدیر برجسته‌ترین و ماندگار‌ترین چهره‌ی تاریخ سده‌های اخیر جهان می‌شود و نامی آشنا می‌شود. ناپلئون بنا پارت!!!
ناپلئون نماد قدرت طلبی و عهد شکنی و برتری جویی است و عشق این صفات را بر نمی‌تابد. و آنگاه که معشوق همه‌ی هستی خویش را در قمار عشق به تمنا نهاده است، ناکام می ماند تا خود را به دست مرگ بسپارد و دست قدرتمند عشقی دیگر او را از میان رنج و اندوه می رهاند و به زندگی تازه‌ای فرا می‌خواند که سراسر مهر است و عشق و دلبستگی. دستانی که از آستین ژنرال دیگری برون آمده تا مهر بورزد و نوازش بخشد.

Victor 🦢Where stories live. Discover now