پارت ۸

47 14 22
                                        


به ییشینگی که دهنش از تعجب باز مونده بود خندید و مجبورش کرد لباس هارو بپوشه

کریس عینکش رو به چشمهایش زد و همون موقع ییشینگ از کلوزت روم بیرون اومد

کریس با دیدن ییشینگ لبخندی روی لبهاش نشست نزدیک ییشینگ شد و با بوسه ای روی پیشونیش
گفت
کریس:زیباترین عروسک چین برای منه

جانگ ییشینگ نقاش معروف کریستی لندن تو متعلق به کریس وو هستی و من عاشقانه تورو دوست دارم

ییشینگ :اومم اینجوری نگو من از این جمله های قشنگ یاد ندارم بعد فقط تو برنده میشی

کریس:تو با زیباییت برنده این قلب شدی این همه چیزه.

ییشینگ:قرارع کجا بریم؟ چرا لباس بیرونی پوشیدیم؟

کریس:قرارم یه روز خوب باهم بگذرونیم بزن بریم.

ییشینگ:اووووو من برای یه روز خوب با یه مرد جذاب خیلی هیجان زدم.

کریس:و این عالیه.

دست ییشینگ رو گرفت و باهم از اتاق خارج شدن از پله های مارپیچ پایین اومدن و وارد سالن شدن

ییشینگ:چان و ببک کجان؟!

کریس:خیلی بیکار بودن گفتم یکم کار کنن فرستادم یه جایی

ییشینگ:اووو خوب کاری کردی

کریس:خوشحال شدی؟

ییشینگ:اگه بخوام ادای آدمای مؤدبو دربیارم و بگم نه اذیتشون نکن خب دروغه و دروغ کار زشتیه
پس آره خوشحالم

کریس با خنده ای در ماشین رو برای ییشینگ باز کرد وگفت:آفرین بیبی ناز من دروغ نمیگه بفرمایید دزد قلب کریس وو

ییشینگ لبخند چال داری زد و سوار شد.

کریس بعد از هماهنگی با بادیگاردا سوار ماشین شد
و به مقصدش که همون محل رویش شکوفه های گیلاس بود راه افتاد.

بعد از گذروندن مسافت تقریبا زیادی کنار کنار خیابون نگه داشت

کریس:داشبورد رو باز می‌کنی نفسم؟

ییشینگ بعد از بازکردن داشبورد به کریس نگاه کرد که کریس اشاره کرد چشم بند مشکی رو برداره

ییشینگ:میخوای با این چیکار کنی؟

کریس:بزنش به چشمات می‌خوام بهت هیجان بدم.

ییشینگ:ای بابا نمیشه چشمامو ببندم این چیه شبیه زندانیا میشم!

کریس:زندانی چیه؟
چرا جو میدی ؟
اینو برا خواب میزنن الآنم اگه اینو نزنی کرواتمو میبندم به هر حال باید چشمات بسته باشه.

ییشینگ بعد از تک خنده باشه ای گفت و چشم بند رو زد.

کریس دوباره شروع به رانندگی کرد و بعد از ده دقیقه
توقف کرد ماشین رو خاموش و رفت در سمت ییشینگ رو باز کرد و کمک کرد پیاده بشه.

بهم اعتماد کنWhere stories live. Discover now