بعد از حدودا دو ساعت پیاده روی که مخلوطی خنده های شیرین ییشینگ و خود کنترلی کریس که همونجا کارش رو نسازه
به قسمتی از جاده رسیدن که یکی از بزرگترین درختای هلو اونجا بود و ییشینگ با دیدن اون درخت و میز نهاری که کنارش گذاشته شده بود به طرف کریس برگشتییشینگ:کی همچین کاری کردی؟
کریس:فکر میکنی فقط قرار بود بیایم اینجا تا راه بریم تو قرار نیست گرسنه بشی اینجا در نهایت آرامش کنار هم ناهار میخوریم.
و دستش رو گرفت و به سمت میز رفت صندلی رو براش عقب کشید خودش هم روبروی ییشینگ نشست و مشغول خوردن شدن
نسیمی که میوزید
ییشینگی که با خنده های گاه به گاهش کریس رو برای همه چی مصمم تر میکرد
کریسی که با دیدن برق خوشحالی تو چشمای ییشینگ آرامش میگرفت و نهایت خوشبختی رو حس میکرد
عطر شیرین شکوفه های هلو
و گلبرگ هایی که بخاطر اون زوج زیبا در هوا میرقصیدند.باغ خانوادگی وو
بکهیون:چان انقد سیخ نزن ،نه شمعارو اونجا نزار،اونجوری نچین
چانیول:عهههه چرا انقد غر میزنی خوبه دیگه
بکهیون: کجاش خوبه؟
اون چیه اونجا گذاشتی؟
بزار گندی که زده بودیم و با درست کردن اینجا جبران کنیم
نزار اینم یه گندی رو اون بشه این دفعه کریس کلا یکاری بکنه نشه تیکه هامونو جمع کننچانیول: نترس بابا عالی شده.
اگه من با همچین لوکیشنی از تو خواستگاری میکردم تا آخر عمرمون خودت هرشب برام میکشیدی پایین نیاز به ناز کشی من نبود.بکهیون نزدیک چان شد گازی از بازوش گرفت لگدی در کونش زد.
بکهیون:ت تو واقعا
آره خب اگه محل خواستگاریمون
بجای اینکه با دومتر قد و ۸۰ کیلو وزن و دو لیتر خون از دست داده
تو بغلم لم نداده بودی و مثل مستا ازم خواستگاری نکرده بودی
که بعد بهوش اومدنت بزنی زیرش یه همچین جایی بود الان وضعیت خیلی فرق میکرد بیشعورچانیول همونطور که بازوش رو ماساژ میداد راهش رو کج کرد و به سمت در خروجی رفت
همون لحظه ییبو و جان هم اومدن داخل
چانیول دست ییبو رو از جان جدا کرد و دنبال خودش کشید بیرونچانیول:به درک ولی اون عاشقانه تر بود
من و تو پیوندمون با خون گره خورده که قرار نیست هیچ وقت شکسته بشه عشقم
من و ییبو میریم مردونه صحبت کنیم جمع باتما خوش بگذره.و زبونی برای بکهیون در حال انفجار بیرون انداخت
و فرار کرد.بکهیون که بطری شامپاین دستش رو آماده کرد تا پرت کنه با نزدیک شدن جان نفس عمیقی کشید و روی صندلی نشست و زد زیر گریه
جان پایین پاهاش زانو زد اشکاش رو پاک کرد و سعی کرد خندش رو کنترل بکنه

YOU ARE READING
بهم اعتماد کن
Fanfictionییشینگ ما یه گالری دار معروفه چی میشه بعد از برگشتن از مزایدش به چین اتفاقاتی براش بیفته که بیشتر عشق ییفان رو حس کنه کاپل:کریسلی،چانبک ژانر:درام اسمات هپی اند من تازه شروع کردم به نوشتن خوشحال میشم ایراداشو بهم بگین یا راهنماییم کنین