پارت۹

55 15 13
                                        


بعد از حدودا دو ساعت پیاده روی که مخلوطی خنده های شیرین ییشینگ و خود کنترلی کریس که همونجا کارش رو نسازه
به قسمتی از جاده رسیدن که یکی از بزرگترین درختای هلو اونجا بود و ییشینگ با دیدن اون درخت و میز نهاری که کنارش گذاشته شده بود به طرف کریس برگشت

ییشینگ:کی همچین کاری کردی؟

کریس:فکر می‌کنی فقط قرار بود بیایم اینجا تا راه بریم تو قرار نیست گرسنه بشی اینجا در نهایت آرامش کنار هم ناهار میخوریم.

و دستش رو گرفت و به سمت میز رفت صندلی رو براش عقب کشید خودش هم روبروی ییشینگ نشست و مشغول خوردن شدن

نسیمی که می‌وزید

ییشینگی که با خنده های گاه به گاهش کریس رو برای همه چی مصمم تر میکرد

کریسی که با دیدن برق خوشحالی تو چشمای ییشینگ آرامش می‌گرفت و نهایت خوشبختی رو حس میکرد

عطر شیرین شکوفه های هلو
و گلبرگ هایی که بخاطر اون زوج زیبا در هوا می‌رقصیدند.

باغ خانوادگی وو

بکهیون:چان انقد سیخ نزن ،نه شمعارو اونجا نزار،اونجوری نچین

چانیول:عهههه چرا انقد غر میزنی خوبه دیگه

بکهیون: کجاش خوبه؟
اون چیه اونجا گذاشتی؟
بزار گندی که زده بودیم و با درست کردن اینجا جبران کنیم
نزار اینم یه گندی رو اون بشه این دفعه کریس کلا یکاری بکنه نشه تیکه هامونو جمع کنن

چانیول: نترس بابا عالی شده.
اگه من با همچین لوکیشنی از تو خواستگاری میکردم تا آخر عمرمون خودت هرشب برام میکشیدی پایین نیاز به ناز کشی من نبود.

بکهیون نزدیک چان شد گازی از بازوش گرفت لگدی در کونش زد.

بکهیون:ت تو واقعا
آره خب اگه محل خواستگاریمون
بجای اینکه با دومتر قد و ۸۰ کیلو وزن و دو لیتر خون از دست داده
تو بغلم لم نداده بودی و مثل مستا ازم خواستگاری نکرده بودی
که بعد بهوش اومدنت بزنی زیرش یه همچین جایی بود الان وضعیت خیلی فرق میکرد بیشعور

چانیول همون‌طور که بازوش رو ماساژ میداد راهش رو کج کرد و به سمت در خروجی رفت
همون لحظه ییبو و جان هم اومدن داخل
چانیول دست ییبو رو از جان جدا کرد و دنبال خودش کشید بیرون

چانیول:به درک ولی اون عاشقانه تر بود
من و تو پیوندمون با خون گره خورده که قرار نیست هیچ وقت شکسته بشه عشقم
من و ییبو میریم مردونه صحبت کنیم جمع باتما خوش بگذره.

و زبونی برای بکهیون در حال انفجار بیرون انداخت
و فرار کرد.

بکهیون که بطری شامپاین دستش رو آماده کرد تا پرت کنه با نزدیک شدن جان نفس عمیقی کشید و روی صندلی نشست و زد زیر گریه
جان پایین پاهاش زانو زد اشکاش رو پاک کرد و سعی کرد خندش رو کنترل بکنه

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Apr 26, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

بهم اعتماد کنWhere stories live. Discover now