part4

81 20 4
                                    

توی اتاق تمرینم بودم و طبق معمول داشتم تیراندازی تمرین میکردم
این تیراندازیا منو یاد یه خاطره ای از بچگیم انداخت
*فلش بک*
یه اسلحه از یه خونه خرابه کش رفته بودمو داشتم به یه مترسک میزدم که مثلا دارم تیراندازی تمرین میکنم
از همون بچگی هم تنها رویام این بود که به یه رئیس مافیا تبدیل بشم

پدرم منو دید و سریع اومد سمتم و اسلحه رو ازم گرفت و انداخت زمین
بعد عصبی نگاهم کرد و گفت:«چیکار میکنی؟!میدونی اگه‌به جایی خسارت بزنی من بدبخت میشم؟!»
با خشم نگاهش کردمو گفتم:«بابا،من میخوام یه رئیس مافیا بشم و توهم نمیتونی با این کارات مانع رویای من بشی»
سریع عصبی گفت:«دختره ی احمق،همسن و سالای تو آرزوشونه دکتر مهندس بشن اونوقت تو میخوای رئیس مافیا بشی؟!»

با بغض گفتم:«خوب رویای هرکسی فرق داره قرار نیست همه یه جور رویا داشته باشن»
با لحنی تهدیدآمیز گفت:«بهت گفته باشم،من هیچوقت نمیذارم تو رئیس مافیا بشی،نمیذارم آبروی خانوادمونو ببری،همینم کمه پس فردا تو روزنامه ها بنویسن دختر وزیر رئیس مافیا شد!!»

و اسلحه رو برداشت و رفت
منم اون روز تا شب گریه کردمـ
پدرم آرزوی من براش مهم نبود بلکه تنها چیزی که بهش اهمیت میداد، آبروش بود
اون مجبورم کرد چندسال دکتری بخونم تا پزشک بشم
چیزی که ازش متنفر بودم
به هر کس میگفتم میخوام رئیس مافیا بشم،همه بهم میخندیدند و فکر میکردم دارم شوخی میکنم

اما مطمئنم اگه الان منو ببینند،خودشون برام سرخم میکنند
یه روز که تو دبیرستان بودیم،معلممون به بچه ها گفته بود که از رویاهاتون حرف بزنید
نوبت من شد و من با خوشحالی و لبخند بلند گفتم:«من میخوام یه رئیس مافیا بشم!!»
معلم باتعجب رو بهم گفت:«چی؟!»

همه بچه ها زدن زیر خنده
منم خیلی ناراحت شدمـ
یکی از بچه ها به تمسخر گفت:«بچه ها اون میخواد رئیس مافیا بشه!»
و باز همه خندیدن
وقتی کلاس ساکت شد،معلم رو به من گفت:«متاسفم لیسا،ولی تا حالا هیچ دختری رئیس مافیا نشده،این یه رویای محاله»
همه اونو محال میدونستند
و من...لالیسا...اونو ممکن کردم!!

پدر و مادرم بعد چندسال از هم طلاق گرفتند و منم ترجیح دادم با مادرم زندگی کنم
اون منو مسخره نمیکرد و برای رویام همراهیم میکرد
برای همینم من تونستم رویامو عملی کنم
و به همه عالم و دنیا ثابت کردم که یه دخترم میتونه رئیس مافیا بشه
*پایان فلش بک*
به خودم اومدمو دیدم جونگکوک دو ساعته داره صدام میزنه

رو بهش گفتم:«چی شده ببخشید من حواسم بهت نبود»
نفس عمیقی کشید و گفت:«معلوم نیست کجاها سیر میکنی،رئیس دو سه ساعته منتظر توعه میخواد یه چیزیو به هممون اعلام کنه»
باتعجب گفتم«دنبال منه؟!»
جواب داد:«آره،دنبال هممونه»
رفتم پیش بقیه
جونگکوکم اومد

ادای احترام کردیم و عذرخواهی کردیم واسه دیر رسیدنمون
رئیس یه نگاهی به منو جونگکوک انداخت و گفت«از این به بعد سعی کنید زودتر برسید»
دوتامون باهم گفتیم:«چشم»
شروع به صحبت کرد«خوب بچه ها،جمعتون کردم اینجا چون میخواستم در مورد یه موضوعی باهاتون بحث کنم،تهیونگ رو که همتون میشناسید همون رئیس مافیای معروف،اون قراره به جمع شما اضافه بشه یعنی بیاد اینجا و با شما کار کنه»

من سریع گفتم«معذرت میخوام رئیس ولی چرا میخواد بیاد اینجا؟! مگه خودش محل کار نداره؟!»
رئیس رو به من گفت:«متاسفانه محل کارش آتیش گرفته و خیلی از زیر دستاشم تو آتیش سوختن،نمیدونم کار کی میتونه باشه ولی هرکی بوده دشمنی خیلی بدی باهاش داشته»
من توی فکر فرو رفتم که جونگکوک که کنار من ایستاده بود،خندید و تو گوشم آروم گفت:«نکنه تو آتیش زدی محل کارشو؟!»

نگاهش کردم و گفتم:«اسکولی؟! آخه مگه من مرض دارم که با این کارا خودمو تو دردسر بندازم و تازه بدتر باعث بشم بیاد اینجا و با ما کار کنه»
جونگکوک عادی شد و رو بهم گفت«خیلی خوب بابا،میخواستم شوخی کنم جدی نگیر»
یه چشم غره بهش رفتم و رومو برگردوندم
بعدرفتن رئیس بلافاصله تهیونگ اومد اینجا
خر رفت خرمگس اومد!!

رئیس اتاقشو همه چیزشو مشخص کرده بود
یه نگاهی به ما انداخت و رفت تو اتاقش
حتما از نگاه من یکی میتونست هزار و یک فحشو بخونهـ
هعی کاش نگاهم زیرنویس داشت
با بی حوصلگی رفتم تا به بقیه کارام برسم
نویسنده:ووت و کامنت یادتون نره گوگولیام:>،ممنون
خوب تا اینجای فیک از کدوم شخصیت فیک بیشتر خوشتون اومده؟!

𝒎𝒂𝒇𝒊𝒂 𝑶𝒃𝒔𝒆𝒔𝒔𝒊𝒗𝒆Where stories live. Discover now