یه هفته گذشت و یونا هم مرخص شد
همگی باهم راه افتادیم سمت ججو
توی ماشین بودیم که یونا گفت:«بعد این همه ماموریت و جنگ و جدال بلاخره داریم یه نفسی تازه میکنیم»
بالبخند سرمو تکون دادم*نشونه ی تایید کردن*
بعد از دو سه ساعت رسیدیم ججو
پیاده شدیم و رفتیم سراغ مسافرخونهیکی از اتاقاشو اجاره کردیم و رفتیم دریا
تا رفتیم دریا دیگه غروب شده بود
من و یونا پیش هم ایستاده بودیم و دریا رو نگاه میکردیم
یونا:«چه آرامشی داره»
لیسا:«اوهوم»
نشستیم
یونا لبخندزنان گفت«انگار رابطه ی توهم با تهیونگ خوب شده»با کمی مکث گفتم:«آره،دیگه باهاش مشکلی ندارم،اون نجاتم داد»
خنده ی شیطانی زد و گفت:«پس باید منتظر یه داستان عشقی باشم»
من محکم به دستش زدم و گفتم:«یاااااا،پررو نشوها»
یونا بلند بلند خندید و گفت:«خوب تو همه ی فیلمای عاشقانه همین میشه،اول یارو از طرف متنفره و چشم دیدنشو نداره،بعد کم کم بهش علاقه مند میشه»با طلبکاری رو بهش گفتم:«من قرار نیست این شکلی بشم»
یونا با خنده گفت:«خواهیم دید»
جونگکوک اومد پیشمون و گفت:«پاشید بیاید ماهی ها آمادن»
یه چندتا ماهی اینجا گرفتیم و سرخشون کردیم و الان آماده ی خوردن بودن
سریع رفتیم پیش جونگکوک و اینا برای ماهی
نشستیم دور هم و مشغول خوردن شدیممنکه خیلی از طعم ماهی خوشم اومده بود،رو بهشون گفتم:«این خیلی خوشمزست،کدوم یکی از شما درست کرده؟!»
تهیونگ سریع گفت:«من درست کردم»
جونگکوک طلبکار نگاهش کرد و گفت:«یاااا،تو درست کردی؟!انگار نه انگار من همش اینجا بودم حواسم به غذا بود تو چیکار کردی مثلا؟!همش سرت تو گوشیت بود»
تهیونگ رو بهش گفت«خوب منم حواسم بهشون بود که نسوزن»جونگکوک باز طلبکار گفت:«بازم دلیل نمیشه همشو به اسم خودت تموم کنی»
منکه از دعواشون خسته شده بودم،رو بهشون گفتم:«ای بابا حالا چه فرقی میکنه باهم درست کردین در هر صورت کارتون عالی بود خیلی خوش طعم شده دستتون طلا»
جونگکوک با لبخند گفت:«چاکریم»سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت مسافرخونه
داشتیم برمیگشتیم
هممون خسته شده بودیم
*تهیونگ*
یهو احساس کردم یه چیزی روی شونمه
سرمو برگردوندمو با تعجب دیدم که سر لیسا روی شونمه
خواب خواب بود
یونا یه ریز نگاهی بهم کرد و لبخندی زد و روشو برگردوندمنم لبخندزنان رومو برگردوندم
*یونا*
همه چیز به خوبی و خوشی تموم شد
خیلی خوشحالم که دوستایی مثل شما پیدا کردم
و الان حالم خیلی خوبه:)
خیلی ممنونم:>
نویسنده:خوب خوب سلام گلای من،این پارت پارت آخر بود چون هیچ ایده ای واسه ادامه دادن فیک نداشتم،با خودم گفتم اگه اینطوری تمومش کنم قشنگ تره،خلاصه مرسی که تا آخر فیک همراهم بودین و با ووت و کامنتاتون بهم انگیزه دادین،دوستون دارم،ووت و کامنتم به پارت آخر یادتون نره:>فیکو دوست داشتین پایانش خوب بود؟!
![](https://img.wattpad.com/cover/307629802-288-k908658.jpg)
YOU ARE READING
𝒎𝒂𝒇𝒊𝒂 𝑶𝒃𝒔𝒆𝒔𝒔𝒊𝒗𝒆
Actionلالیسا...دختری که از بچگی با تموم دخترا متفاوت بود دختری که همیشه میخواست مستقل باشه همیشه بهترین بوکسر و بهترین تکواندو کار مدرسشون بود اما این دختر...یه دشمن بزرگ به نام کیم تهیونگ داره کی فکرشو میکرد رئیس یه بند مافیا یه روزی یه دختر بشه؟! و کل...