همچنان روز کریسمس- سال 1987
سرش رو به سینهی ستبر نامجون تکیه زد؛ انگشتهای باریک مرد لای موهای پریشونش میرقصیدن.
« خیال میکنم غمت چندان سنگین نیست کلید سل؛ اینجوری سینهام کمتر فشرده میشه!»
« ببخشید... استاد.»
نامجون یک دستش رو دور کمر موزیسین حلقه کرد و چانهاش رو روی سر اون قرار داد:
«اشکالی نداره، بیا غمگین باشیم تا غم تموم بشه و بره؛ بعد تو بهم لبخند بزنی!»
«من همین حالا هم میتونم بهتون لبخند بزنم!»
« اینطوریه دروغیه، خوشم نمیاد.»
کمر موزیسین رو نوازش کرد و لب گزید؛ از سه روز قبل که توی بیمارستان، موهای شاگردش رو نوازش کرده بود، هربار میخواست جون بگیره دست به موهای جونگ کوک میکشید.
«اینکه دوستت دارم چقدر وزن داره کلید سل؟»
جونگ کوک تکیهی پیشانیاش رو از سینهی استاد گرفت و بهت زده به چشمهای نامجون خیره شد.
«منظورم اینه که... غم سنگینه، دوست داشتنم چی؟»
« استاد؟»
نامجون در مقابل اون خطاب پرسشی، به چشمهای موزیسین از پشت عینک گردش خیره شد و زمزمه کرد:
« تو زیاد چیزی نمیگی جونگ کوک؛ یک سال گذشته و من تنها چیزی که ازت میدونم اسم تعدادی قرص و... گریتاست!»
لا، سی، سی... یکبار دیگه سکوت به لبهای جونگ کوک برگشت و نفس نیمه کارهی موزیسین به آرومی زیر گلوی استاد قد بلندش نشست.
کاج تنها، از بالا نگاهشون میکرد و بطری های باز شدهی آبجو زیر دونههای برفی که سقوط رو میپرستیدن، منتظر شنیدن پاسخ موزیسین بودن.
« اینکه من رو دوست دارید سنگینه استاد؛ اما وزنش روی قلبم نیست.»
«پس...کجاست؟»
موزیسین چندبار پلک زد و با احساس نوازش دست بزرگ استاد در گودی کمرش، غرق آرامش شد.
« خب، سنگینیش در کفهی راست ترازوی زندگیمه.»
« روی کفهی چپ چی قرار دادی؟»
« دردهام رو....»
«میخوام اسم کفهی راست رو بذارم فلیچیتا! »
موزیسین بالاخره لبخند کم رمقی زد و دستهاش رو دور کمر استادش حلقه کرد:
« پس نوازشم کنید.»
«کلید سل؟»
« استاد؟»
« سی مینور...»
«این یعنی... نترسم؟»
« یعنی دوسِت دارم.»
♡♡♡
ESTÁS LEYENDO
Grita ∥ فریاد {NamKook}
Fanfic🔴 #Full 🔴 گریتا (به معنی فریاد) یک مینیناول موزیکال با ژانر ملودرام و کمی انگست هست. رُمنس متفاوتی داره و همچنین شما میتونید نُتهای موسیقی و آهنگهای متن رو مطابق با احساس اون لحظهی کرکتر در نظر بگیرید. ممکنه برای خوندن گریتا به یک اپلیکیشن پی...