خیره به پسری که با اعتمادبهنفس روی استیج ایستاده بود و ویولن رو جایی زیر گردنش قرار داده بود، لبخندی مجنون زد و نگاه پرافتخارش رو بار دیگه بین افراد حاضر توی سالن چرخوند.
با بلند شدن جمعیت و تشویقهای پر سروصداشون هیجانزده از روی صندلیش بلند شد و با نگاه حریصش پسر سفید پوشی که در حال تعظیم به جمعیت بود رو دنبال کرد.″کیم تهیونگ به طرز شگفتانگیزی جذاب و با استعداده!″
بعد از شنیدن صدای دخترِ کنارش ناخودآگاه نگاهش رو از استیج گرفت و با حرصی بی منطق به دختر غریبه چشمغره رفت.
لحظه ای بعد که چشمهاش از روی عادت به دنبال پسر گشت، متوجه شد همین غفلت کوتاه برای غیب شدن اون الهه ی زیبایی کافی بوده.
به صندلی بزرگ و تیره رنگ سالن تکیه داد و ناخودآگاه گوشهاش رو برای شنیدن ادامهی صحبتهای دختر کنارش تیز کرد.″اگه با اعتمادبهنفس نبود جای تعجب داشت، قیافهاش داد میزنه از بچگی توی آغوش بهترین معلمهای ویولن کره بزرگ شده.″
و بلافاصله خندههای کوتاهشون توی گوشش پیچید و فضای اطرافش رو براش تشنجآور تر از قبل کرد، لبهای خشکیدهاش حالا از قبل هم خشک تر بود و ناخودآگاه روی استیجِ خالی به دنبال پسرموردعلاقه اش میگشت.
انگشتهاش از سرما سِر شده بود اما فضای گرم و مطبوع سالن بهش یادآوری میکرد این سرمای همیشگی وجودشه و هیچکس جز خودش قرار نیست این سرما رو حس کنه.
با اومدن تعداد زیادی از نوجوانان گروه موسیقی روی استیج نگاه دوبارهای به اطراف انداخت و فهمیدن اینکه تهیونگ حالا اجراش تموم شده و احتمالا در حال رفتن از سالنه، با عجله از روی صندلیش بلند شد.
مثل تمام دو سال اخیر با قدم های بلند و پر عجله ای خودش رو به در پشتی رسوند تا هر چه زودتر بتونه به مکان انتظارش برسه، منتظر تهیونگ موندن برای جونگکوک لذت بخشترین عملی بود که میتونست انجام بده.بیرون از ساختمون سالنِ موسیقی تاریک و سرد بود، کوچههای تنگ و خلوت اطرافش بخاطر در پشتی حالا پر نور تر از قبل بودن و چشمهای جونگکوک رو برای دیدن تهیونگی که با کت سفیدرنگ پوشیده شده بود، اذیت نمیکرد.
به محض اینکه تهیونگ توی چهارچوب بزرگ و فلزی در ایستاد، جونگکوک تکونی از روی هیجان خورد و چشمهای پر ستارهاش رو به منظرهی روبهروش دوخت.
تهیونگ اما با دیدن پسر مزاحمی که تمام دو سال اخیر به هر دلیلی دنبالش بود، چشمی چرخوند و بدون اینکه اهمیتی به لباسهای کهنه و ارزون قیمتِ پسر بده به سمت ماشین گرون قیمت خودش به راه افتاد.
جونگکوک با دیدن بی اهمیتی تهیونگ هولشده قدمی جلو گذاشت و با صدای آرومی توجه پسر رو جلب کرد:″اجرای تو بهترین بود.″
تهیونگ عصبی انگشت شستش رو به شقیقه اش کشید و همزمان نگاهی به چهرهی رنگ پریده و چشمهای درشت پسر روبهروش انداخت و با ابروهای بالا رفته پرسید:
″تو حتی برای دیدن بقیه اجراها نموندی، از کجا میدونی من بهترین بودم؟″
YOU ARE READING
𝐁𝐥𝐮𝐞 𝐬𝐮𝐧𝐝𝐚𝐲
Romance[complete] یکشنبه روز خوبی برای عاشق شدن نبود. یکشنبهای که ابرهای کدر و بارونی رخسار آسمون رو به آبیترین حالت ممکن کرده بودند؛ روزی که تونستم به لبهای همیشه خشکت بوسه بزنم و بوی تنم رو روی لباس کهنهات جا بذارم. همون موقع باید میفهمیدم که نحسی رو...