این پارت آهنگ داره که خودم با توجه به وایب پارت انتخاب کردم، میتونید از چنل تلگرام من با آیدی [ @callmedeesse ] پیداش کنید.
***
″دیوونه شدی؟ این چه کاری بود؟″
صدای تهیونگ بالا رفت و بلافاصله دستش رو از دست سرد جونگکوک بیرون کشید تا بتونه بدون هیچ حس بدی به پسر اخم کنه، داد زدن سر جونگکوکی که محکم دستهاش رو گرفته بود و با چشمهای براقش بهش زل زده بود سخت بود.″نه، کار تو بیشتر شبیه دیوونگی نبود؟ میدونستی اگه مامورها میگرفتنمون چه بلایی سرمون میاومد؟″
اولینباری بود که جونگکوک صداش رو بالا برده بود و حتی شاید میتونست اسمش رو بذاره سرزنش کردن.
″من که نمیخواستم دزدی کنم، حتی نمیخواستم بخرمشون. فقط میخواستم وانمود کنم کیف پولم رو جا گذاشتم.″
تهیونگ با چشمهای دلخور و لحن ناراحتی، سریع و پشت سرهم توضیح داد و در آخر نگاهش رو از جونگکوک گرفت و به سو وونی که هیجانزده بهشون خیره شده بود، خیره شد.چشمهای جدی جونگکوک با حس کردن ذرهای دلخوری تهیونگ به راحتی نرم شد و قدمی جلو گذاشت تا بتونه به پسر بفهمونه که قرار نیست دیگه سرش داد بزنه.
″اون لباس رو دوست داشتی؟ برم برات بخرم؟″
صدای جونگکوک دوباره آروم و با متانت بود، سوالش درست جوری بود که انگار اگه در اون لحظه تهیونگ هر خواستهای داشت انجامش میداد.
نگاه تهیونگ بالاخره از سو وون گرفته شد و زیرچشمی به جونگکوک خیره شد و به این فکر کرد که چرا جونگکوک مثل گذشته لاغر و بیچاره بنظر نمیرسید، کی وقت کرده بود انقدر زیبا بشه؟
″نه نمیخواستمش؛ فقط میخواستم بهمون خوش بگذره.″سو وون که تا اون لحظه آروم ایستاده بود و به خودش اجازهی دخالت در بحث اون دو رو نمیداد با شنیدن کلمه خوش گذروندن لبهاش به لبخندی باز شد و از روی اشتیاق به آستین پیراهن تهیونگ چسبید و با چشمهایی که بیشباهت به جونگکوک نبود گفت:
″ولی به من خوش گذشت، نمیشه دوباره فرار کنیم؟″اخمهای جونگکوک دوباره گره خورد و با نگرانی روی زمین زانو زد تا همقد برادرش شه و با گرفتن صورتش با دستهای کشیدهاش لب زد: ″حالت خوبه؟ احساس درد نمیکنی؟″
پسربچه متقابلا دستهای کوچیکش رو دو طرف گونههای برادرش گذاشت و با فشار دادن گونههاش باعث جلو اومدن لبهای برادر بزرگترش شد و با لبخند دندوننمایی که دندونهای افتادهاش رو نمایان میکرد سری به علامت منفی تکون داد.تهیونگ با دیدن صحنهی احساسی و بامزهی بین دو برادر چشمی چرخوند و شروع به انکار اینکه از لبهای جلو اومده جونگکوک بنظر بامزهاس، کرد.
″داداش تهیونگ داره حسودی میکنه!″
سو وون با دراز کردن دستش و نشون دادن چهرهی گرفته تهیونگ هیجان زده گفت و باعث شد جونگکوک توجهش به دلبرکش جلب بشه.
YOU ARE READING
𝐁𝐥𝐮𝐞 𝐬𝐮𝐧𝐝𝐚𝐲
Romance[complete] یکشنبه روز خوبی برای عاشق شدن نبود. یکشنبهای که ابرهای کدر و بارونی رخسار آسمون رو به آبیترین حالت ممکن کرده بودند؛ روزی که تونستم به لبهای همیشه خشکت بوسه بزنم و بوی تنم رو روی لباس کهنهات جا بذارم. همون موقع باید میفهمیدم که نحسی رو...