[این پارت هم آهنگ داره که با توجه به فضای این پارت با دقت انتخاب کردم، میتونید از تلگرام با آیدی @callmedeesse پیداش کنید.]
***
″وقتی به آقایی که نزدیک در ورودی بود گفتم همراه توام گفت برم ویولنت رو بیارم؛ کار خوبی کردم؟″
نفس سنگینی که مثل تبر جلوی تنفس آزادانهاش رو گرفته بود بیرون داد و قدمی به سمت پسر برداشت، خیره به برق چشمهای جونگکوک که هالههای انتظار رو منعکس میکرد با صدای آروم و کنترل شدهای در حالی که سعی میکرد توجه کسی رو جلب نکنه جواب داد:
″اره، کارت خوب بود. بیا زودتر بریم!″
صدای تهیونگ آروم بود و نگاهِ گستاخش برخلاف همیشه به هرجایی جز صورت جونگکوک خیره میشد، قبل از اینکه بتونه جلوی پسرموردعلاقهاش که حالا غمگینتر از همیشه بود رو بگیره تهیونگ با قدمهای نامنظمی از کنارش گذاشت و وادارش کرد که برای دور نشدن ازش به دنبالش راه بیوفته.
″چیزی شده؟ حالت بده؟″
جونگکوک جوری سوالاتِ کوتاهش رو با نگرانی میپرسید که انگار نیمهای از جان تهیونگ بود و دردهای هر سلول بدن پسر رو به دوش میکشه، با نگاهی زیرچشمی به ویولنی که توی دستهای قفل شدهی پسر تاب میخورد آب دهنش رو قورت داد و اینبار بدون سوالی کنارش به راه افتاد.
″تهیونگ، پسرم داری میری؟ به سلامت برسی. شب میبینمت.″
صدای ملایم و مهربون مستخدم که توی گوشهاشون پیچید جونگکوک لبخندی از خوشلحنی مرد زد اما تهیونگ با حرص ناشی از گفتههایی که شنیده بود و اتفاقاتی که در حال افتادن بود بدون اینکه پیرمرد رو نگاه کنه با نجمهای خشمگین هردو مرد کنارش رو متعجب کرد:
″منتظر نمونین چون امشب اجرایی نیست. باید میفهمیدم اگه حتی یه روز نباشم همه فراموشم میکنن.″
ویولن رو از دست جونگکوک گرفت و با گرفتنش به سمت مستخدم با صدای آروم و غمزدهای ادامه داد:
″میشه یه مدت دیگه هم پیشتون بمونه؟ میام میبرمش چندروز دیگه.″قبل از اینکه به جونگکوک اجازه بده با مهربونیهای بیدلیلش از دل مرد در بیاره با گرفتن بازوی پسر به سمت در خروجی کشیدش، میدونست که به احتمال زیادی قراره به محض خروج از فضای خفهکننده اطرافش با سیل سوالهای جونگکوک روبهرو شه و راهی جز جواب دادن نداره؛ چون پسر بدون هیچ حرفی اجازهی موندن رو در کنار خودش بهش داده بود.
به محض خروجشون صدای گوشی جونگکوک بلند شد و تکونی که بدن جونگکوک خورد از دید تهیونگ پنهان نموند، اما در نهایت خوشحال از اینکه قرار نیست به پسر جوابی پس بده با اشارهای کمی ازش دور شد و به چهرهی آشفتهی جونگکوک که در حال جواب داد بود و رنگش از همیشه پریدهتر بنظر میرسید، خیره شد.
YOU ARE READING
𝐁𝐥𝐮𝐞 𝐬𝐮𝐧𝐝𝐚𝐲
Romance[complete] یکشنبه روز خوبی برای عاشق شدن نبود. یکشنبهای که ابرهای کدر و بارونی رخسار آسمون رو به آبیترین حالت ممکن کرده بودند؛ روزی که تونستم به لبهای همیشه خشکت بوسه بزنم و بوی تنم رو روی لباس کهنهات جا بذارم. همون موقع باید میفهمیدم که نحسی رو...