019: شینیگامی و اتاق جادو🖤

20 2 0
                                    

وارد اتاق خواب خونه مامانبزرگم شدم. یه پنجره کوچیک سمت چپش داشت. روی میزی که زیرش بود واستادم و از پنجره به بیرون رفتم. انتظارشو نداشتم ولی وارد یه اتاق بزرگتر شدم. اتاقی که انگار قبلا هم توش بودم و به خودم اختصاص داشت. یه جورایی جادویی بود.

همون دم پنجره‌ای که ازش وارد شدم یه دستگاه شناسایی بود. یه نور سبز صورتمو اسکن کرد ولی نتونست منو بشناسه! انگار اتاق فقط با وجود من فعال میشد. مدت زیادی بود نبودم و چهرم تغییر کرده بود. بهش گفتم منم!
با شنیدن صدام سبز شد و یه دفعه اتاق جون گرفت.
انگار همه وسایلایش جون داشتن و نفس میکشیدن. بدون من هیچکس نمیتونست ازون اتاق استفاده کنه. اون اتاق حتی از دید بیشتر مردم عادی هم پنهان بود.
یکی بهم خوشامد گفت... احتمالا همون دستگاهِ تشخیص هویتم!

بعد رفتم دوباره سمت پنجره و اونور رو نگاه کردم.
لوسیفر توی اون اتاق بود. دستم رو از همونجا به سمتش دراز کردم و گفتم همراهم بیاد. شک داشت. مثل شیطون داشتم وسوسه‌اش میکردم:) چند نفر همراهش بودن و حس خوبی ازون دعوت من نداشتن. با اینحال دستم رو جلوتر بردم و دستِ مرددش رو گرفتم و کشیدمش داخل!

 با اینحال دستم رو جلوتر بردم و دستِ مرددش رو گرفتم و کشیدمش داخل!

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

*لوسیفرِ جان*

لوسیفر رو کشیدم توی اتاق و با ذوق بهش اطرافو نشون دادم. بالاخره داشتم گنجینه ام رو با یکی تقسیم میکردم!

اولین قفسه نزدیک به پنجره، پر از شمشیر بود و سلاح تولید میکرد. فقط کافی بود ازش یه سلاح بخوای، به سرعت برات محیا بود!

قفسه بعدی شبیه یخچال بود با این تفاوت که هرچی میخواستی توش درست میشد. به غذایی فکر میکردم، یا  دستورشو میدادم... کافی بود درش رو یک بار باز و بسته کنم، اون اونجا بود!

بعدش یه در متفاوت بود و مهم‌ترین قسمت اتاق حساب میشد. دری که هربار بازش میکردی دنیای پشتش به صورت رندوم تغییر میکرد. هیچوقت نمیتونستی بفهمی اینبار پشتش چه خبره. بعضی وقتا شده بود که خواسته بودپ یه مکان خاص رو برام بیاره، ولی اکثرا میزاشتم خودش شگفت زده‌ام کنه.

دری که میتونست به هرجایی باز شه، چی فوق العاده تر ازین؟

میخواستم بهش نشون بدم. گفتم درو باز کنه. بازش کرد. پشتش تا نیمه پر از برف بود و صدای گرگ و کفتار میومد.

دنیای شگفت‌انگیزِ درونِ رویاWhere stories live. Discover now