وارد بانک شدم و دیوونهبازی دراوردم.
نگهبان خبر کردن!
خودمو زدم به موشمردگی و قاطی جمعیت شدم.
یه سرباز اونجا بود که دنبالم میگشت. بیرونو نگاه کرد و اسلحه اش رو نشونه رفت. فکر میکرد من بیرونمو و میخواست منو بزنه!*همچین اسلحهای بود*
از پشت بهش نزدیک شدم و اسلحه رو قاپیدم.
به سمت مردم نشونه رفتم.
جیغ و داد شروع شد!گفتم سریع در بانکو ببندید.
یه حصار آهنی بزرگ درحال بسته شدن پشتِ درای بانک بود. اینطوری تمام افرادی که داخل بودن زندانی میشدن. هدفمم همین بود.بعد من هری پاتر بودم...
یه مرد گنده توی بانک باهام گلاویز شد.
*لخت نبود ولی هیکلی اینطوری*
گفتم مثل همیشه میکشمش اما اینبار نتونستم شکستش بدم. تبدیل شد به یه ۸پا غول پیکر و منو گرفت و گذاشت دهنش. درد داشت...
VOUS LISEZ
دنیای شگفتانگیزِ درونِ رویا
Fantasyاینجا خوابهای هیجانانگیز و جالبناکم رو براتون تعریف میکنم:) اولِ هر خواب ژانرِ غالبِ اون پارت رو مینویسم🧜♀️ 🌖هر خوابم تلفیقِ چندتا از ژانرای زیره: 🍪ترسناک 🍪اکشن 🍪کیریپی و چندش 🍩عاشقانه و درام 🍩خون آشام 🍩شیاطین 🥠ریلیتی 🥠موزیک 🥠طنز 🧁فا...