Part 3

107 22 0
                                    

🍀۳
از زبون هوسوک :

دختره عوضی رفته شجره نامه منو در آورده آخه یکی نیس
که بگه به تو چه من تو چه جور خانواده یی بودم 😑
مجبور شدم درخواستشو قبول کنم
انگار خیلی عجله داشت ، جوری دی*ک لعنتیم و میخواست
که پیشنهاد داد بریم تو انباری ...
آخرین ضربات زدم و کام کردم اون هم بعد من اومد
لونا : اوممممم ددی دی*کت مثله دیلدو کار میکنه همونقدر
بزرگ همونقدر لذت بخش💦
از رو خودم هولش دادم پایین و سریع لباسام و پوشیدم
اومدم جلو و انگشتم و تحدید وار جلوش گرفتم ....
هوسوک : اگر بشنوم این موضوع چندش آور و حتی به یه نففففر
گفتی مطمئن باش مرگت تضمینیه ، فهمیدییییی؟!
لونا : ا...اره
وقتی ترس و تو وجودش دیدم یه نیشخندی از روی
عصبی بودنم زدم و زدم بیرون ....
سیگارم و روشن کردم و شروع کردم به قدم زدن .....
واقعا الان نیاز داشتم که حواسم از تمام اتفاقات پرت بشه ،
برای همین راه افتادم سمت بار نزدیک
دانشگاه .

از زبون راوی :

روی پای پارتنرش نشسته بود و خودش و خیلی آروم
تکون میداد حرکاتش با ریتم آهنگ هماهنگ بود
اه و ناله هاشون با وجود صدای آهنگ به گوش کسی به جز خودشون
نمی رسید....
جک پیشنهاد داده بود که بعد از خوردن الکل برن
تو یکی از اتاقهای بار یا ماشین اما جیمین ازش خواست
اول یکمی خودشون و آماده کنن بعد برن!

داشتن از تک تک لحظاتشون لذت میبردن که یه دفعه یه نفر
با دادی که زد باعث شد از فضای شهوتیه بینشون در بیان

از زبونه هوسوک :

وقتی رسیدم به بار رفتم پشت میز نشستم و به بارمن
گفتم یه شات ویسکی برام بیاره ....
منتظر ویسکی بودم که دیدم کلی کاپلای مختلف درحال عشقبازین
عوقققق
حالم بد شد ....اما یه کاپل نظرم و جلب کرد ....
اون جیمین و یه پسره بودن که داشتن با بوسه ها و حرکاتشون
رو سر من رژه میرفتن
چرا الان حس خوبی ندارم ؟!
نههههه باید جلوشون و بگیرم ....

از زبون راوی :
هوسوک رفت جلو و دقیقا بغل گوش جیمین
داد زد : پارک جیمین
جیمین از ترسی که تو وجودش اومد نزدیک بود
پرت شه پایین اما هوسوک از کمر گرفتش و به خودش چسبوند
خود هوسوک هم نمیدونست دقیقا برای چی
زمانی که عشق بازی جیمین و با جک دید غیرتی شد یا بهتره بگم حسودیش شد !
اما اینو میدونست که هر جور شده باید جلوشون و بگیر ....
جک : هی چیکار میکنی ؟! ولش کن ....
جیمین سرشو بالا آورد
تازه چهره مرد و دید ....
شناختش
اون خط فک جذابش
اون موهای پریشون مشکیش
اون لبای خوش فرمش
و از همه مهمتر بوی عطر سرد و خوشبوش
جیمین با تعجب گفت : استاد ....ج...جانگ
هوسوک نمیدونست چی بگه فقط بدون هیچ مقدمه چینی ای
شروع کرد حرف زدن : تو عادته دوست پسرای مردم و ببوسی ؟!
فکر کنم تا الان حداقل به اندازه سنت آدم به فاک دادی و ولشون کردی‌😏
جیمین : چ...چی ؟
هوسوک بدون اینکه حرف دیگه یی بزنه دست جیمین و گرفت
و کشید بیرون
محکم پرتش کرد تو ماشینش ...
خودشم رفت تو جای راننده نشست وقتی نشست جیمین
تازه زبون باز کرد : هه دوست پسر فکر کنم من و با لونا خانوم
اشتباه گرفتی 😏
هوسوک تا اینو شنید برگشت سمت جیمین : چ....چی ؟!
جیمین سریع گوشیش و درآورد و عکس و نشونش داد : این چیه ؟!
مگه این تو نیستی که داری لونا رو تو انباری به فاک میدی ؟!
پس دیگه حسودی کردنت چیه ؟!
هوسوک: جیمین درست صحبت کن من استا.....
جیمین : اون برا دانشگاس نه الان که اومدی و
گند زدی تو همه چیز .....
هوسوک یه نفس عمیق کشید و گفت : باشه ....باشه
اشتباه کردم .....الان بگو چیکار کنم تا اون عکس و پخش نکنی ؟!
و اینجا بود که جیمین حس کرد بالاخره توی زندگیش
یه بار شانس آورده
................................

MY BABY BOYWhere stories live. Discover now