Part 6

94 22 0
                                    

۶🍀
از زبون راوی :
به تاج تخت تکیه داده بود و داشت سیگار میکشید
معتقد بود بعد از یه سکس سخت ،
سیگار حالش و عوض میکنه .....و اینجا جیمین بود که
داشت کسی رو که عشقش و نسبت بهش انکار میکرد ، با چشمای
نیمه باز و تقریبا خسته نگاه میکرد .
هوسوک که متوجهه نگاهای جیمین شد سیگارشو تو ظرف
رو میز خاموش کرد و سرشو برو جلو که جیمین و ببوسه
اما فعلا لباشون بهم متصل نشده بود که در با شتاب باز شد و
هر دو شون حتی جیمینی که از درد نمی تونست چشماش و باز کنه
از جا پریدن .
یهو تهیونگ و کوک زدن زیر خنده 😐
کوک خودشو پرت کرد بود رو زمین و هر هر میخندید
تهیونگ هم که ......
تهیونگ : واییی کوک دیدی چطور پرید 😂
کوک : واییی اره ....جیمین تو احیانا نباید الان درد داشته باشی 😂
کوک خودشو انداخت رو تهیونگ و گفت : اهههه موچیت و جرش بده ددی😂
تهیونگ : اخخخخخ دلم😂😂😂
هوسوک تو شوک این بود که شاگرداش داشتن
بهشون میخندیدن با داد جیمین به خودش اومد
جیمین : مرض .....چیه ؟! از اینکه نتونستید دوباره یه شب
دیگه رو سکس کنید حرصتون گرفتهههه؟!
همین الان گمشید بیرون انقدر زر مفت نزنید .....
تهیونگ و کوک هر دو شون بدجور ناراحت شدن اما این وسط
هوسوک بود که از حرف جیمین تعجب کرده بود
هوسوک : دوباره ؟! منظورت چیه دوباره ؟!
جیمین که نمیدونست چی بگه فقط با بهت به هوسوک خیره شد
یه دفعه تهیونگ با یه نیشخند از روی حرص گفت :
اره ....این کار هر شبشه ، مگه بهت نگفته ؟! هر شب با یکی میاد خونه
بعد فرداش از خونه پرتش میکنه بیرون
البته نگران نباش ، انقدر که امروز خودشو برات آماده کرده بود
که مبادا یه وقت ازش خوشت نیاد ، فکر نکنم حالا حالاهاااا
ول کنت باشه !
کوک که خودشم هم از حرف جیمین ناراحت شده بود هم اینکه
فهمیده بود الان باید تنهاشون بزاره با تهیونگ
رفت بیرون از اتاق .

از زبون هوسوک :

واقعیتش یه جورایی میدونستم اینکار و میکنه اما نمیدونم
چرا وقتی با گوشهای خودم شنیدم این حرف و
باورش برام سخت شد .
برگشتم سمت جیمین که دیدم با چشمای پر داره نگاهم میکنه
یعنی واقعا میخواست باهام بازی کنه یا نه به قول تهیونگ .....دوسم داره ؟!
اومد یه چیزی بگه که از رو تخت بلند شدم لباسش و تنش کردم
خودمم شروع کردم پوشیدن لباسام .
جیمین : چی....چیکار داری میکنی ؟!
هوسوک : میخوام برم......من چیزی که خواسته بودی و انجام دادم برات
الانم باید برم.....فقط یادت نره اون عکس و پاک کنی !
فهمیدم داره گریه میکنه اما چیزی نگفتم تا اومدم در و باز کنم
دویید سمتم و با گریه چسبید بهم
جیمین : لطفا نرو هوسوکککک.....من دو....ست دارم ......
لطفاااا .....من اولین باره که .....یه همچین چیزی و تجربه...میکنم
هوسوک من ....
دیگه نمیتونستم بیشتر از این صحبتاش و تحمل کنم
من حتی خودمم هنوز نمیدونستم دوسش دارم یا نه اما اون
داشت بهم اعتراف میکرد ، در و باز کردم و اومدم بیرون که
جیمین هم با گریه دنبالم راه افتاد اومدم تو هال که دیدم هم
تهیونگ هم کوک با تعجب از رو مبل بلند شدن ....
هوسوک : ببخشید ....امشب مزاحم شدم .....من میرم دیگه
تا اومدم یه قدم دیگه بردارم یهو جیمین با همون پای لخت و یه تیشرت
سفید نازک دویید تو هال و با گریه خودشو پرت کرد بغلم
جیمین : ولی .....من دروغ نگفتم .....من دوست دا...رممممم
چرا ......چرا باور نمیکنی ؟!
تهیونگ دویید سمت جیمین میخواست جداش کنه اما جیمین
بیشتر بهم چسبید .
تهیونگ : جیمینا گریه نکن .....منو ببخش نباید اون جوری
صحبت میکردم .....لطفا هوسوک و ولش کن ....
جیمین : نههههه نمیخوامممم.......هوسوک ....خودت گفتی که
شاید....،دوباره انجامش بدیم ........منم دفعه بعدیم و دفعهای
بعدم و میخوام با تو .....انجامش بدم .....میخوام تو رو دوست
داش....ته باشم .....ایرادی دارهههه؟!
نمیدونستم واقعا چی بگم ، جوری که جیمین الان گریه میکرد
مثله یه بچه یی بود که انگار مامانش میخواد تنهاش بزاره .
تهیونگ بالاخره جیمین و ازم جداش کرد
که جیمین با گریه یی که دیگه هیچکس
نمی تونست ارومش کنه گفت : هوسوک هق من....دوست هق....دارم ...
تهیونگ .....بهش بگو هق که....دوسش دارم......
تهیونگ : میدونه جیمین ....فقط تو گریه نکن .....تو که
نمیخوای دوباره بری بیمارستان ....
کوک اومد جلو تر و جیمین و بغل کرد اما جیمین انگار هیچکس و
نمی خواست یهو دستاش و به سمت من دراز کرد و خیلی بچگونه
گفت : من ....هق ...،فقط اون و .....میخوام هق
این رفتارش برام عجیب بود ، حتی تهیونگ و کوک هم تعجب
کرده بودن ....
تهیونگ اومد سمتمو و گفت : لطفا اگر میشه بغلش کن ببرش تو اتاقش ،
من خودم همه چیز و برات توضیح میدم ولی الان نیاز داره
یکی پیشش باشه .
باشه یی زیر لب گفتم و رفتم سمت جیمین ، دستم و انداختم زیر
زانو و کمرش بعد هم رفتم سمت اتاق .

MY BABY BOYWhere stories live. Discover now