Part 13

70 13 0
                                    

۱۳🍀

از زبون راوی :
جیمین : خوبی ؟!
هوسوک : جیمینی عزیزم .....بار دهمه داری می پرسی....خوبم دیگه .....
بعدشم مگه این عوضی چیکار کرده که هی میپرسی .....
تهمین : هه..... بهتره از دماغ خونیت بپرسی !
هوسوک : حالا خوبه فقط دماغم خونیه .....بدبخت تو که کل صورتت
خونی شده !
تهمین : من فقط.....
جیمین : خفه شیدددددددد
همه از جیغ جیمین تعجب کردن و بهش خیره شدن .....
اما جیمین دست هوسوک و گرفت و بلندش کرد و رفت جلو ی تهمین وایساد
همه اولین بارشون بود که جیمین و عصبانی میدیدن...
جیمین : تو اومدی منو ببری ؟!
تهمین با صدای آروم : ا...اره
جیمین : احیانا تو همونی نبودی که منو تو خیابون با لباسای خونی
ول کردی ....
تهیونگ : چی میگی جیمین !؟
جیمین : آره تهیونگ من بهت گفتم که خودم زنگ زدم اورژانس ، ولی این
مرتیکه منو تو خیابون با لباسای خونی و نیمه برهنه ول کرد ....
فقط شانس آوردم که اون پیرمرد مهربون داشت از اونجا رد میشد و اگرنه
معلوم نبود چه بلایی سرم میومد !
تهمین : جیمین گوش کن من.....
جیمین : نه نمیخوام گوش کنم .....تو دیگه توی زندگیه من هیچ نقشی
نداری ......الان هم فقط میخوام با همین آدمی که کنارم وایساده و
به خاطر من تا الان نزدیک سه بار دعوا کرده زندگی کنم .....تهمین اون
دقیقا برعکس توعه ....تو منو مثل یه بدبخت میدیدی اما اون منو تو زندگیش
مثل پادشاها می بینه.....به خاطر همینه که حاظرم به خاطرش حتی
خودمم فدا کنم .....حالا هم اگر هیچ زر دیگه ایی نمیخوای بزنی هررررییی!
مدل حرف زدن جیمین دقیقا شبیه آدمهایی بود که همیشه حرف حق و
می زدن .....مخصوصا جمله آخرش که باعث شد هوسوک یه ژست
مغرورانه یی به خودش بگیره و همین نگاه ها هم مصادف شد با رفتن تهمین !

از زبون کوک :
از رفتن تهمین چند دقیقه ایی میشه که گذشته و خب ....
الان همه تقریبا روزه سکوت گرفتن....
پا قدم هوسوک خیلی بد بوده تا الان اما به روش نمیارم چون همینجوری
حالمون خراب هست ....
تهیونگ برای اولین بار برای همه قهوه درست کرد که اتفاقا خیلی هم
خوشمزه بود ، خب دوست پسر منه دیگه 😏
نمی خواستم اینجوری پیش بره....برای همین گفتم : جیمین خوبی ؟!
همه به من نگاه کردن اما جیمین برعکس بود ....
به جای اینکه به من نگاه کنه به هوسوک نگاه کرد ....
هوسوک هم متوجه نگاه جیمین شد و بهش زل کرد ....
دوباره یه جوری شد فضا ....
جیمین با نگاهش انگار داشت به هوسوک یه چیزی و می فهموند
اما هوسوک متوجه نشد .....
جیمین با اخم برگشت سمت منو گفت : خوبم چیزی نیس .....
نامجون : جیمینا ‌.....میدونم که ناراحتی ....ببین ما هممون وقتی یه اتفاقی
واسمون میوفته به هم میگیم اما تو اینجوری نیستی خب از یه نظر
خوبه از یه نظر بد .....لطفا یه حرفی بزن !
نامجون همیشه حال همه رو با حرفاش خوب میکرد و الان هم حس میکردم
دقیقا همین کارو با جیمین کرده ....
جیمین یه نگاهی به همه انداخت و با یه لبخند خیلی تلخ گفت : نمیدونم
چمه ....فقط احساس بدبختی میکنم ....
تهیونگ : حق بهت میدم جیمین اما تو باید با یه نفر صحبت کنی نه ؟!
جیمین : میخواستم با هوسوک صحبت کنم اما انگار متوجه نشد ....
جیمین همه حرفاش و با یه کیوتی خاصی میگفت که حتی
من که دوستشم دلم براش رفت ، دیگه چه برسه به هوسوک .
هوسوک جیمین و بغل کرد و ازش جدا شد و گفت : ببخشید ، نفهمیدم
چی داری میگی !
جیمین یه لبخندی زد و گفت : اما الان خوب شدم ....
سوکجین با شنیدن حرف جیمین خندید و رو به هوسوک گفت :
فکر کنم جیمین به یه بهانه دیگه میخواست ببرتت تو اتاق ....
همه خیلی ریز خندیدیم که جیمین اخم کرد و گفت : نخیرمم.....
هوسوک : یعنی تو فقط میخواستی صحبت کنی ؟!
من از لحن شیطون هوسوک یاد اوایل رابطه ام با تهیونگ افتادم اما خب
تهیونگ اون موقع خیلی هورنی بود و الان اونقدراهم نیست ......
ولی انگار هوسوک و جیمین کلا هورنی ان و ربطی هم
به اول رابطه یا آخر رابطه شون نداره ....
یه دفعه جیمین زد زیر خنده ، دقیقا مثله یه بچ که با کسی که میخواد به
فاکش میده داره لاس میزنه ....
همون موقع شروع کردن در گوشی حرف زدن و خب قیافه منم
همزمان باهاش پوکر شد ، اینا هیچوقت نمیتونن لاس زدن با هم و
تمومش کنن ؟!
حتی نامجون هیونگ میگفت که توی قرار اولشون انقدر خندیدن و همو
لمس کردن و تازه اون همه لاس هم زدن که نامجون و جین تا آخر قرارشون
صورتاشون از خجالت قرمز بود .....
کلا این دو نفر براشون مهم نیس توی پابلیک باشن یا تو خونشون
کاری و که بخوان میکنن !

ساعت یک شب :
از زبون جیمین :
تنها چیزی که همیشه میتونست ارومم کنه فقط و فقط لباش بود ....
اصلا برام مهم نیس خوابه و ساعت یکه شبه .....
من فقط لباش و میخواستم ....
یه لحظه احساس کردم داره میزنه به سینم.....
فهمیدم بیدار شده ....فقط مک آخر و زدم و ازش جدا شدم ....
وقتی جدا شدم هم من هم اون نفس نفس میزدیم یهو گفت : جیمین
چیکار میکنی ؟! .....حواست هست من خوابم .....بعد میای بوسم میکنی
اونم نه بوس عادی فرنچ کیس ؟!
جیمین : ببخشید هوسوکا ....حالم خوب نبودم میخواستم یه ذره آروم شم !
سعی کردم با لحنی بگم که متوجه بشه از کارم پشیمونم.....
اما یه دفعه نشست و گفت : به خاطر تهمینه ؟!
تعجب کردم اما سرم و آروم تکون دادم .....
دوباره پرسید : اگر ببوسمت ، دیگه دربارش فکر نمیکنی ؟! حالت خوب
میشه ؟
اومدم جواب بدم اما وقتی پرتم کرد رو تخت حرفم و خوردم .....
صورتش و آورد جلو لباش و گذاشت رو لبام و شروع کرد وحشیانه بوسیدن
لبام .....
من همراهیش میکردم .....اما بعد یه مدت کنترل بوسه رو داد دست من ،
انگار میخواست بهم بفهمونه که میتونم عصبانیتمو خالی کنم ....
پس با ولع شروع کردم بوسیدن لباش انقدر لباشو بوسیدم که دیگه نفس
کم آوردم و ازش جدا شدم ، همون موقع بود که دیدم
لباش داره خون میاد ....
باورم نمی شد جوری بوسیدمش که لباش خونی شده!
بهم لبخند زد و خون لبش و پاک کرد ....
هوسوک : الان بهتری ؟!
جیمین : خیلیییییی بهترم اما لبت .....
هوسوک : مهم نیس ....مهم اینه که لذت بردی ، منم که ،.....
با حرفش خندیدم و آروم زیر گوشش گفتم : بگیر بخواب فردا کلی کار داریم !
اونم یه بوسه گذاشت روی لپم و خوابید .
.
.
.

MY BABY BOYحيث تعيش القصص. اكتشف الآن