Part 4

96 23 0
                                    

۴🍀
از زبون راوی :

هوسوک یه نفس عمیق کشید و گفت : باشه ....باشه
اشتباه کردم .....الان بگو چیکار کنم تا اون عکس و پخش نکنی ؟!
و اینجا بود که جیمین بالاخره توی زندگیش
یه بار شانس آورد ...
( جیمین خودشو به هوسوک نزدیکتر کرد و سرشو آورد جلو )
جیمین : یه شب فقط و فقط برای من باش ....
یه شب بزار دستهای تو فقط بدن منو لمس کنه
یه شب با لبای خوشفرمت فقط منو ببوس .....
یه شب و برام خاطره ساز کن ....

هوسوک واقعا تو حرفای جیمین غرق شده بود ، با خودش میگفت
یعنی من باید با اینننن پسر سکس کنم ؟! اما ....از یه طرف نمیفهمم ، چه کار
خوبی و انجام دادم که من و این فرشته لجباز میتونیم باهم یه شب طولانی سکس داشته باشیم .....
بالاخره اون فکش و حرکت داد و گفت : اومممممم فکر بدی نیس ....
اما امشب نه فردا ....فردا ساعت ۷ آدرس بفرست میام ....
جیمین نمیدونست چی بگه تو دلش غوغا بود یه دفعه داد زد: قبوله
ممنونم .....
لبای هوسوک و بوسید و سریع از ماشین پیاده شد ...
واااااا
این چه حرکتی بود جیمین ؟!
هوسوک بدبخت سکته کرد ....
در هر صورت جیمین انقدر ذوق داشت که وقتی رسید خونه
اصلا اهمیت نداد
تهیونگ و کوک لخت کف هال دارن
د*یکای همو میخورن فقط
دویید تو اتاق و شروع کرد انتخاب لباس ....
یعنی فقط خداروشکر میکرد که همه لباساش سکسی و باز
بودن و اگرنه الان از استرس
پاش به بیمارستان کشیده میشد 😑

فردا :
از زبون راوی :

تهیونگ و کوک فقط داشتن با تعجب به جیمینی که به بدنش
لوسیون توت فرنگی میزد تا به قول خودش خاص به نظر بیاد نگا
میکردن ....
از وقتی که جیمین کل ماجرا رو به تهیونگ و کوک گفت
اونا فقط تو شوک بودن که چجوری جیمین تونسته
هوسوکه به اون سردی رو رام کنه ....
تهیونگ : جیمین به نظرت بهتر نیس بس کنی کل خونه
بوی توت فرنگی گرفت ...
کوک : فکر کردم گفتی دوسش نداری ؟!
جیمین : نه معلومه که نه .....اما ....بالاخره بعد از کلی دست و پا زدن
قبول کرد که یه شب فقط و فقط برای من باشه....
جیمین داشت همه اینارو خیلی احساسی و آروم میگفت
که یه دفعه کوک و ته خیلی بلند خندیدن ....
جیمین : مرض😑
جیمین بلند شد رفت تو اتاق همه چیز آماده بود ....
برای اولین بار هم خودش دسر و غذا درست کرده بود که قبل
اینکه برن تو اتاق و تو لذت غرق بشن با هم یه شام
عاشقانه یا حالا به قول خودش متفاوت بخورن.
از کوک و ته خواهش کرده بود وقتی هوسوک اومد
برن تو اتاق ، البته خودشم خوب میدونست اون دوتا
در هر صورت یه کرمی می ریزن !
تو همین فکرا بود که زنگ خونه خورد درست سر ساعت
۷ بود ....
بالاخره بعد از این همه مدت
میتونست یه شب متفاوت و بگذرونه، یه شب متفاوت اونم
با استاد جذاب دانشگاه جانگ هوسوک 🌌☄

:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

MY BABY BOYWhere stories live. Discover now