EPISODE~1

1.5K 97 20
                                    

به فضای خارج از ماشین خیره شده بود
با مرور آرزوها و رویاهای از دست رفته اش
لبخند تلخی روی لب هاش شکل گرفت
نمیدونست با ملاقات کردنش بعد از این مدت طولانی ممکنه چه عکس العملی از خودش نشون بده
مطمئنن با لبخند و اغوش گرم ازش پذیرایی نمیکرد
در واقع خودش هم علاقه ای نداشت که این کار رو انجام بده
به چهره معصوم دختر کوچولوش که در آغوشش غرق خواب بود نگاهی انداخت
لحظه ای با خودش فکر کرد
«این طفل معصوم چه گناهی کرده که همچین پدر و مادری نصیبش شده»
به محض یادآوری خاطرات تلخی که به شدت ازشون بیزار بود اشک هاش مجال ندادند و شروع به باریدن کردند
تائونی رو محکم تر در آغوش کشید و بوسه ی کوچیکی به روی لپ های نرم و تو پرش زد
همزمان با شنیدن صدای راننده متوجه دنیای اطرافش شد
راننده:خانم رسیدیم
در مقابل جمله راننده تشکر کوتاهی کرد و در حالیکه دخترش رو بغل گرفته بود به آرومی از ماشین پیاده شد و وارد ساختمون شد
حدس میزد که ممکنه خونه باشه ولی دیگه حتی ذره ای هم براش ارزش نداشت
همه چی تقریبا براش تموم شده بود
نول در واقع خودش رو خیلی وقت پیش کشته بود
نولی که عاشقانه همسرش رو میپرستید خیلی وقت بود که همسرش رو به طور کامل از یاد برده بود
اون الان یک مادر بود و باید اولویتش رو دخترش میزاشت
«کاش از اول باهات آشنا نمیشدم....
کاش باهات ازدواج نمیکردم....
ای کاش...»
به حدی غرق افکارش شده بود که متوجه طی کردن مسیر نشده بود
با نگاه کردن به درب اون خونه لعنتی باز هم شاهد هجوم خاطرات تلخ شد
خاطراتی که زمانی براش به شیرینی عسل بود اما حالا...

(فلش بک)
تهیونگ:چشماتو باز نکنیا
نول:اه محض رضای خدا تهیونگ....مگه بچه ای؟
تهیونگ:ای بابا دختر چقدر بی ذوقی تو...باز نکنیا
نول:وای دیوونه ای بخدا
فقط صدای خنده های ریز تهیونگ بود که در اون لحظه به گوشش میرسید
تهیونگ:بیب حالا میتونی باز کنی
نول چشم هاش رو از هم باز کرد و به محض دیدن یک در ساده،با قیافه کاملا عادی به طرف تهیونگ برگشت و بی احساس لب زد
نول:دو ساعت منو اسکل کردی یه در نشونم بدی؟!
تهیونگ با تعجب لب زد
تهیونگ:نول!!!
نول:جان نول
تهیونگ:عزیزم خنگی یا خودتو زدی به اون راه؟
نول:کدوم راه؟
تهیونگ ناامیدانه،با صدا نفسی بیرون داد و نزدیک در شد و به آرومی در رو باز کرد
مجددا با ذوق به نول نزدیک شد و دست دختر مورد علاقه اش رو گرفت و به داخل هدایت کرد
و با ذوق فراوان رو به دختر لب زد
تهیونگ:بیب اینجا آشیونه منو توعه
————
از افکارش خارج شد
دستش رو داخل جیب لباسش کرد و به محض پیدا کردن کلید ، قفل در رو باز کرد و با احتیاط وارد شد
همونطور که حدس میزد داخل هال منتظر نشسته بود
تهیونگ به محض دیدن نول با قدم های بلند فورا نزدیک شد و در فاصله کمی در حالیکه برگه های داخل دستش رو تکون میداد با عصبانیت غرید
تهیونگ:این چه کوفتیه؟
نول بدون ذره ای تغییر حالت نیم نگاهی به تهیونگ انداخت و با خونسردی جواب داد
نول:تائونی خوابه.....بزارمش تو اتاق....
در مقابل رفتار خونسرد و پر آرامش نول ،کلافه نفسی بیرون داد
نول بی توجه به تهیونگ به آرومی به سمت اتاق خواب دختر کوچولوش حرکت کرد و بعد از داخل شدن با احتیاط تائونی رو روی تخت گذاشت
دستای کوچک و تو پرش رو به آرومی گرفت و بوسه نرمی زد
تنها فکر و هدفش در اون لحظه جمع کردن وسایل و خارج شدن از اون محیط خفه کننده بود
پس برای رسیدن به خواسته اش از اتاق خارج شد و بعد از بستن در به سمت اتاق خواب حرکت کرد
به محض وارد شدن به اتاق نزدیک کمد شد و بعد از
باز کردن و بیرون کشیدن چمدان گوشه کمد لباس، مشغول جمع کردن لباس ها شد
با شنیدن صدای قدم های محکم و نفس های خس دار شخصی کمی مکث کرد و به ثانیه نکشید که
بی تفاوت مجددا مشغول جمع کردن لوازم داخل کمد شد
تهیونگ با حرص نزدیک تر شد و با دیدن نول که با خونسردی و بدون توضیح دادن هیچ کدام از رفتار هاش مشغول جمع کردن لباس ها بود آتیشی تر شد
دست های ظریف همسرش رو گرفت و با عصبانیت به سمت خودش کشید که باعث شد نول به طرفش برگرده و در فاصله کمی از صورت نول در حالیکه به برگه مچاله شده داخل دستش اشاره میکرد غرید
تهیونگ:با توام لعنتی.....این کوفت چیه؟
نول با خونسردی جواب داد
نول:نمیبینی؟.....برگه طلاق.
لبخندی از حرص زد و دستی داخل موهای ابریشمیش کرد و فریاد زد
تهیونگ:هیچ معلوم هست چه مرگته؟چهار هفته هست جواب تلفن و پیامامو نمیدی....الانم درخواست طلاق دادی!....این ینی چی لعنتی؟!
نول:من حرفی باهات ندارم....تموم حرفامو تو دادگاه میزنم
تهیونگ:ینی چی؟....من واقعا درک نمیکنم!....لعنتی د بگو چه مرگته؟
نول:تهیونگ گفتم نمیخوام باهات حرف بزنم
بی توجه به حرف های همسرش به سمت کمد برگشت
اما همزمان با گرفتن چمدان دستی مانع حرکت چمدان شد
نول با حرص رو به تهیونگ غرید
نول:دستتو بکش.....بیشتر از این خودتو خراب نکن
تهیونگ بدون پاسخ دادن به گفته های نول چمدان رو با حرص از دست نول خارج کرد و به گوشه ای از اتاق پرتاب کرد و عصبانی تر از ثانیه ای پیش فریاد زد
تهیونگ:تو هیچ قبرستونی نمیری؟!فهمیدییی؟
با حرص به چشم های عصبی تهیونگ خیره شد و فریاد زد
نول:به تو هیچ ربطی نداره...
تهیونگ:نول اون روی سگ منو بالا نیار....یه کلام بگو مشکلت چیه؟
نول:مشکل من چیه؟
به محض یادآوری خاطرات چند روز پیش اشک هاش مجال ندادند
در میان گریه هایی که از سوزش دل شکسته اش نشأت میگرفت با صدای گرفته فریاد زد
نول:مشکل خوده تویی.....فهمیدی تو....الانم وسایلمو جمع میکنم و با بچم از زندگیت گم میشیم بیرون
تهیونگ با چشم هایی که از شدت عصبانیت به خون نشسته بود حرصی تر از قبل غرید
تهیونگ:تو هیچ جا نمیری.
کمی نزدیک تر شد و در فاصله کمی از صورت تهیونگ با تخسی بی سابقه ای لب زد
نول:میرم و هیچ کس نمیتونه جلومو بگیره
بدون ادامه دادن به بحث با تهیونگ به سمت در برگشت
همزمان با اسیر شدن مچ دستش توسط دست های مردونه تهیونگ و پرت شدنش به سمت تخت دو نفره بزرگی که دقیقا کنار در جا خوش کرده بود،جیغ خفه ای کشید
به ثانیه طول نکشید که تهیونگ به طرف در رفت و بعد از بستن و قفل کردن در به سمت تخت حرکت کرد
با دیدن حرکات تهیونگ گوشه ای از تخت جمع شد و رو به تهیونگ لب زد
نول:خواهش میکنم تهیونگ...وضعو از اینی که هست خراب تر نکن
بی توجه به خواسته همسرش به محض کشیدن پای نول فورا روی نول خیمه زد و در فاصله کمی از لب های نول با صدایی که از شدت عصبانیت بم شده بود لب زد
تهیونگ:اتفاقا چون برات تو این زمینه کم گذاشتم درخواست طلاق دادی
به محض باز شدن لب های نول برای پاسخ به گفته های تهیونگ،لب های تهیونگ روی لب های نول قرار گرفت که مصادف شد با تقلا و دست و پا زدن های نول برای فرار از موقعیت ناهنجاری که هیچ گونه رضایتی در اون وجود نداشت
با ولع لب های نول رو مک میزد و به بازی میگرفت
شاید چون با خودش فکر میکرد تنها یک رابطه یکطرفه بهبود بخش و نجات دهنده این زندگی باشه
نول متقابلا با تمام توانش تهیونگ رو به عقب هول میداد اما دست های ظریف نول از انجام این کار عاجز بود
برای گرفتن نفس از لب های نول جدا شد و به سمت گردن همسرش حرکت کرد
جایی که لذت بخش ترین مکان برای تهیونگ بود
بوسه های خیس و داغی رو در نقطه نقطه گردن همسرش به جای میزاشت
درواقع با این کار در ذهن خودش سعی در اثبات مالکیت نسبت به نول داشت
نول بخاطر حضور تائونی عاجز از زدن فریاد بود تا مبادا دختر کوچولوش با شنیدن فریاد های مادرش بترسه
به سختی از میان اشک هایی که مجال حرف زدن نمیداد با لب های لرزون لب زد
نول:تهیونگ...خواهش میکنم سختش نکن.... از روم بلند شو.
صدای گریه ی تائونی باعث شد تا تهیونگ فورا سرش رو بلند کنه
———
نظرتون راجع به قسمت اول چی بود؟
بنظرتون چرا نول می‌خواد طلاق بگیره؟
شما اگه جای نول بودین چیکار میکردین؟
منتظر نظرات خوشگلتون هستم

🦋بابایی دوستت دارم💕✨Where stories live. Discover now