--- آهنگ پیشنهادی این پارت:talking to the moon [bruno mars] ---
عقریبه بزرگ سیاه رنگ روی ساعت 12 نیمه شب ثابت ایستاد.
نمیتونست از هنر فعلیش و استعدادی که در خودش کشف کرده بود دست بکشه،پس سومین بوم نقاشیشو روی بورد گذاشت و شروع کرد به مخلوط کردن رنگای روشن
آسمون امشب کمی قرمز بنظر میرسید و ابرای سیاه براشرافته شده بودن
نور کمرنگ ماه مثل خط باریکی از لابه لای پرده سفید رنگ اتاقش عبور میکرد و باریکه رنگین کمونی رو روی دیوار اتاقش تشکیل میداد.
قلموی باریک وبلند بلوند رنگش رو از روی میز برداشت و کمی به رنگ آبی آغشته کرد،سونگهون میخواست اسمون آبی رنگ رو نقاشی کنهسر قلموی آبی رنگش رو به بوم سفیدش کشید و پخشش کرد.توی دنیا،چیزهای زیادی برای زندگی کردن وجود داره.بری آدمای متفاوت،برای ادمای خاص،برای ادمای مرده،برای ادمای معمولی..
گاهی اوقات دلیل غمگین بودن یک نفر میتونه از بین رفتن گل مورد علاقه اش باشه
گاهی اوقات دلیل غمگین بودن یک نفر میتونه یک نفر دیگه باشه..گاهی اوقات هم میتونه نباشه..
گاهی اوقات..فقط گاهی اوقات میتونه یک بهونه برای جلب توجه باشه .. از طرف کسی که بهش حس داره.ولی در بین تمام غم های دنیا سونو حس میکرد غمگین ترینه،حس میکرد ماه زندگیش پشت ابرها پنهان شده و نمیتونه به اسمون شبش بتابه..
سونو ناراحت بود چون ماه گم شده بود،ماه گم شده بود و خبری از ستاره های دنباله دار نبود.اون ابرای صورتی و نسیم خنکی که از لابه لای درختا میگذره..ولی
اگه هیچ ماهی تو اسمون و هیچ ستاره ای وجود نداشته باشه،پس چجور میتونست سونگهون رو در کنار خودش نگه داره و به بهانه تماشای ستاره ها بهش نگاه کنه؟شاید بهتر میبود امشب رو تنهایی پشت پنجره بگذرونه..چون چیزی برای تماشا وجود نداشت.
"بنظر ناراحت میای..چیزی شده؟"
سونگهون پرسید و رنگ آبی ای تیره رو روی بومش کشید..
هیچ ایده ای برای بیان کردن ناراحتیش نداشت،حتی مطمعن نبود که دلیل ناراحتیش فقط ماه و ستاره باشه..."دلم برای ماه تنگ شده .. و.. ستاره های دنباله دار .."
لبخندی خط مانندی روی لباش شکل گرفت،کشیدن ماه براش زیادی آسون بود ولی اگه خوشحالش میکرد ... میکشیدش.
-به من راجب غم هات بگو،میکُشمشون..به من راجب رویاهات بگو،میکِشَمشون..به من راجب علایقت بگو..میبوسمشون.-
----
سکوت در بین تمامی دیوارای اتاق رخنه کرده بود،نسیم خنک شبانگاهی از لابه لای تارهای سیاهش عبور میکرد و لباسای رنگی شده اش رو تکون میداد.
لکه های رنگ همه جا دیده میشد،کف اتاق،روی لباساش و صورتش،و روی اثر هنریش.. ماهش.
وقتی راجب ماه حرف میزنیم،
معمولا چاله چوله هاش رو نمیگیم،اونارو پنهان میکنیم و به کسی نشون نمیدیم.
ولی ماه دقیقا شکل آدماست،زیبا و چشمگیره.. ولی بینقص نیست!
ماه هم مثل ادما چاله چوله داره،پستی و بلندی داره،زشتی و زیبایی داره...
ولی ماهی که سونگهون کشیده بود فرق میکرد..نه چاله چوله داشت نه زشتی..این ماه با تمامی ماه های دیگه فرق داشت.چون سونگهون این ماه رو برای سونو کشیده بود.
از روی صندلی بلند شد،پاهاش رو حس نمیکرد و راه رفتن کمی براش سخت بنظر میرسید.
بوم سفیدش رو برداشت و به سمت بالکن رفت و بیرون گذاشت.
با قدمای اهسته به طرف تختش رفت و به سونویی که خوابیده بود نگاه انداخت،پشت پلکاش از خیسی برق میزد و توی خودش جمع شده بود.
دستشو روی موهای نرمش کشید و تارهای صورتیش رو بهم ریخت.
"هی..بیا اینجا،آسمون خیلی خوشگله..ابرا رو نگاه کن..شبیه موهای من شدن..!."
چشماش رو باز کرد،اون چشمای عسلی و خاکی که حالا براق هم دیده میشدن.
با خوابالودگی از تخت بلند شد و به کمک سونگهون به سمت بالکن حرکت کرد.
سعی میکرد زمین نخوره ولی هر بار که از سونگهون آویزون میشد حس میکرد که سونگهونم ممکنه زمین بخوره..!پرده های سفید رنگ رو کنار زد و روی لبه اش ایستاد.
در کمال تعجب چیزی جز آسمون خشمگین و ابرای سیاه وجود نداشت.
سونگهون لبخندی به چهره پَکر سونو زد و چونه اش رو با دستاش گرفت و کمی به پایین متمایلش کرد.
"منظورم این اسمون بود"
چشمای سونو بزرگ شدن و دهنش از شوق باز مونده بود،همه چیز این نقاشی قشنگ بنظر میرسید..مخصوصا اکلیل های نورانیش..
دستش رو دراز کرد تا کمی از این زیبایی رو لمس کنه ولی به سرعت دستاش در دستای پسر نقاش قفل شد.
"هنوز خشک نشده..یکم صبر کن"
لحن سونگهون از خودش ذوق زده تر بود...
"هی.. چقدر وقت گذاشتی تا اینو کشیدی؟ این خیلی قشنگه.."
دستی روی سرش کشید و سعی میکرد تا خنده هاش رو پنهون کنه..از نظر خودش زیاد وقت بر نبود ولی ساعت روی دیوار چیز دیگه ای میگفت..شاید 3 ساعت متوالی؟؟
"آسمون امشب خیلی قشنگه .. دوست دارم همش نگاهش کنم.."
سرش رو برگردوند و به پسر صورتی نگاهشو دوخت..به آسمونش..ماهش..ستاره اش..زندگیش-همه ادما نیاز دارن تا یکنفر رو داشته باشن تا از درداشون بگن،از نقصاشون بگن،از چاله چوله هاشون بگن..برای ماه،خورشید بود..خورشید بود که بهش نور میداد..خورشید بود که چاله هاش رو دیده بود..خورشید بود که بهش نزدیک بود..و سونگهون وقتی اینو فهمید که دستای سونو رو تو دستای خودش قفل کرده و به صورتش خیره نگاه میکرد..ماه در هر حالتی قشنگ بنظر میرسید .. و سونگهون میخواست نقاشیش کنه.."
_____________________________________
شب خوبی داشته باشید ماه های من("
![](https://img.wattpad.com/cover/299871619-288-k440986.jpg)
YOU ARE READING
I wish you were real
Non-Fiction⑅ - COMPLETE - ⑅♡ کدوم رومئویی رو میشناسی که بعد جولیتش عشق رو تجربه کنه؟ اگه این، عشق بی حد و مرزشون نسبت به همدیگه بوده ؛ پس فاک به رومئو و جولیت..! ☬🪐 -ꫀꪀꫝꪗρꫀꪀ-