ㅅ.12 / 𝒥𝓊𝓁𝒾𝑒𝓉'𝓈 𝓁𝒶𝓈𝓉 𝓁𝑜𝑜𝓀

215 36 21
                                    

″ آرزو میکنم که وجود نداشته باشم ″

سونو روبه روی پنجره ایستاده بود و با تن صدای تحلیل رفته اش حرفی که بین حنجره و بغضش گیر کرده بود رو به زبون آورد.
به زبون آوردنش سخت از فکر کردنش بود!حس میکرد حالاست که بغضش فرو کش کنه ..

″ هیچ ستاره ی دنباله داری گذر نکرد .. یک آرزویِ دیگه بکن ! ″

سونگهون با بی‌خیالی به زبون آورد ولی ته قلبش حس آشفتگی داشت.
انگار که سونو حرفش رو از روی‌ِبی‌خیالی و بی فکری زده باشه..
ولی هردوشون میدونستن که هرچقدر تلاش بکنن و آرزو ..
ستاره ی دنباله دارشون بین ابرهای سیاه گم شده و نمیتونه آرزوی شادشون رو برآورده بکنه..

″ چرا دیگه نقاشی نمیکشی؟ قبلاً زیاد این کار رو میکردی.. مگه نه؟″

سونگهون سرش رو پایین انداخت و سعی کرد با گرفتن دستای مچاله شده‌یِ سونو از لرزش دست خودش کمتر کنه..
ولی این لرزش دستش نبود که میخواست متوقفش کنه‌ .. لرزش قلبش بود.

″ چطور میتونم ماه رو بکشم وقتی آسمونش اون رو از من پنهون کرده؟ ″

بغض مانند یک شمشیر بُرنّده کلمات‌ش رو تیکه تیکه میکرد و باعث میشد که پسر هر از گاهی در میانه‌ی جمله ش سکوت بکنه..
سکوتی که لرزش قلبش رو بیشتر میکرد و
باعث تند تند نفس کشیدنش میشد..

پسرک سرش رو چرخوند و با چشمای درخشانش
به نقاش سرافکنده خیره شد.
دستای سردش رو بالا برد و روی چونه ی پسر ثابت گذاشت و
با دو انگشت ؛ رو به بالا هدایت کرد.

″ من نیازی به ماه ندارم .. من فقط ستاره ی دنباله دار رو میخوام .. مثل همیشه .. تا آرزو کنم .. ″

اشک از چشمای پسر گریخت و به گونه هاش پناه آورد .. آرزو؟

″ این ... این .. ″

قلب پسر بیشتر از قبل به لرزش دراومد و حالا به تمام اندام های بدنش رخنه کرده بود.
بی اختیار دستش رو جلو برد و روی پهلو های پسر قرار داد .. اما فقط سونگهون نبود که به این آغوش نیاز داشت .. جفتشون بودند!
سونو جفت دستای پسر رو در دستش گرفت و با نزدیک کردن صورتش به صورت پسر مقابل ؛ آروم پیشونیش رو مماس پیشونی نقاشش گذاشت ..

″ اگه ستاره ی دنباله دار الان گذر میکرد .. چه آرزویی میکردی؟ ″

سونو پلکاش رو بست و لباش روی هم فشار داد ..
سونگهون دستای سونو رو محکم تر از قبل گرفت و به لبای صورتی سونو خیره شد .. حواسش نبود که ممکنه افکار توی ذهنش رو بلند بلند بیان کنه!

″ آرزو میکنم که ماه من رو ببوسه .. ″

سونگهون ناخودآگاه به زبون آورد و کمی بعد
دستش رو از دستای سونو بیرون کشید و روی لبای تَرک خورده‌ش گذاشت..
و در همون لحظه از
گوشه ی چشمش نور خفیفی گذر کرد و به هردو چشمک زد..

I wish you were realWhere stories live. Discover now