ㅅ.3 / 𝒷𝓁𝒶𝓏𝒾𝓃𝑔 𝓈𝓉𝒶𝓇

195 47 81
                                    

پتو رو از خودش کنار زد،نسیم خنکی از پنجره باز شده اتاقش
میوزید و خورشیدی که در آستانه طلوع کردن بود اتاقش رو روشن کرده
و باعث ‌توهم رفتن اخماش میشد..
توی هوا سرد دسامبر قطعا باز گذاشتن پنجره دیوونگی محض حساب میشد.
۶۰ درصد احتمال
سرماخوردگی وجود داره و بر اساس بُنیه ضعیفی که سونگهوون داشت به ۷۰ درصد هم میرسید؛
تمام این
اطلاعات رو قطعا سونگهوون میتونست توی صبحی که
خورشید به زور طلوع میکرد رو محاسبه کنه..
نیمکره چپ..عضو حیاتی پارک سونگهوون‌!

"هی‌...چرا پنجره رو باز گذاشتی؟..سرده سرما میخورم!!.."

نسیم با آوا و ریتم خاصی که داشت از لابه لای پسر مو صورتی عبور میکرد
و تار
های ضعیفش رو در هوا معلق نگه میداشت.

"هی..بیا اینجا،آسمون خیلی خوشگله..ابرا رو نگاه کن..شبیه موهای من شدن..!."

و با ذوق وصف نشدنی که توصیف کرد‌،
قطعا هر آدمی که مشتاق دیدن
آسمون
هر روز ش نبود رو به شوق مینداخت..

"بهتره که آسمون رو همونطور که گفتی باشه...وگرنه.."

پسری ک لب پنجره ایستاده بود
زیرزیرکی خندید..
زیر چشماش چروک ایجاد شده بود.
همونطور با خنده حرف همیشه اش رو زد.

"وگرنه چیکار میکنی؟ "

دستی به موهای پر کلاغیش کشید و لب پنجره کنار پسر ایستاد.
ذهنش خالی شده بود،سکوت توی گوشش صدا میداد..

"نمیدونم..حالا که مادر نداری..احتمالا خودت رو به گریه بندازم!؟.."

و به جمله مسخره اش خندید...
دریغ از اینکه صدای شکسته شدن قلب پسر رو در خفا شنیده باشه..
گریه های مخفیانش،
سکوت شبانه اش..همه و همه در وجود پسر خندان به کوه عظیمی از غصه شد.
برای اولین بار
سونو یه چیز رو آرزو کرد،چیزی که وقتی ستاره دنباله داری گذشت
لبخندی‌ زد و اشک از گوشه چشمش چکید..

"واای...توهم دیدیش؟ستاره دنباله دار!!..."

و به سونو نگاه انداخت..
دستی که روبه روی آسمون گرفته بود رو پایین آورد و روی گونه خیس شده اش کشید..

با لمس گرم دست پسر به خودش اومد و دوباره لبخند زد.

"چیزی نیست..هوا سرده..چشمام رو سوزوند!"

پیش خودش یلحظه فکر کرد
،نه..حرفای سونگهوون سرد تر بود..سرد تر از سرمای دسامبر..
ولی لمس روی گونش که رخداد سرخی غیر طبیعی به
جا داشت گرما رو به روح پسر برمیگردوند‌‌..
عجیب بود نه؟
در ثانیه ای دلخور شدن و در ثانیه ای شیفته شدن..
معجزه عشق بود یا ستاره دنباله دار(:؟

دستی رو شونه های پسر بزرگتر قرار گرفت و پتو رو روی شونه هاش میپیچید.‌.
کم کم چهره سونو
برای سونگهوون محو میشد و صدای سکوت جاش رو با صدای رسا زن
عوض کرد.

"سونگهوون..
حالت خوبه؟
..چرا کنار پنجره وایسادی؟..سرما میخوری زودباش.‌!!."

خورشید کامل طلوع کرد و نور به جای خالی سونو تابید.‌.
همه چیز بدون فکر صورت گرفته بود..
حتی نفهمید ‌کی مادرش
وارد اتاق شده و صداش میزنه‌‌..شاید حرف دکتر درست بود‌
باید مصرف قرص هاش رو شروع میکرد‌‌..!

آروم آروم روی تخت دراز کشید ولی همچنان نگاهش به پنجره بود،ابر های صورتی،
سرمای اشک آور..بی اراده دستش رو به سمت آسمون گرفت..
باز هم ستاره دنباله دار..!
ولی سونو رو نمیدید..محو شده بود و اثری ازش پیدا نبود..
شاید سونو یجایی داشت بخاطر حرفای بی فکر سونگهوون گریه میکرد
ولی کسی که باعثش شده بود اهمیتی نمیداد.
اینجاست
که آدما با خودشون
میگن و توی ناخوداگاهشون ثبتش میکنن..

-کاش ادما میفهمیدن
حرفاشون بیشتر از کارهاییکه نکردن تاثیر میذاره-

چشماش رو بست .. توی خیالش آرزو کرد که سونو رو ببینه دوباره..
ولی حتی
فکرشم نمیکرد که
وقتی این آرزو رو توی خیالش به زبون آورد ستاره سوم
دنباله دار از گوشه آسمون گذشت و بهش چشمک زد..(:

"ای کاش فراتر از توهم میبودی..دوست داشتم لمست میکردم،به
آغوش میکشیدمت و تا صبح باهم ستاره های دنباله دار رو میشمردیم..
و در اون لحظه درست زیر نور ماه به لبات خیره میشدم و یک
کلمه رو میگفتم..دوستت دارم"

*ادامه دارد..

- - - - -
دوستان ببخشید این پارت کم بود]=
حقیقتا فردا کلاس داشتم و دم اخری نوشتمش
ولی واقعا امیدوارم دوستش داشته باشید(؛
ممکنه پارت بعدی هم تو فردا اپ کنم پس منتظر باشید..
کامنتم یادتون نره مرسی شب بخیر^^♡

I wish you were realTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang