صبح ساعت10بود و بیرون رفته بودم برای خرید
داشتم میوه برمیداشتم
درحالی که داشتم میوه ها رو داخل پلاستیک میذاشتم،یهویی ناخواسته به میوه های کناری خوردم و افتادم
تموم میوه ها ریختن پایین
همه ی مردم باتعجب بهم خیره شدن
اومدم میوه ها رو جمع کنم که فروشنده اومد و رو به من باعصبانیت گفت:«یاااا چیکار میکنی؟!»نگاهش کردم و باشرمندگی گفتم:«مع...معذرت میخوام آقا»
دادزنان گفت:«همه ی میوه هامو ریختی تازه معذرت هم میخوای؟خجالت نمیکشی؟!واسه همینه که میگن زنا باید فقط تو خونه بشینن و کارای خونه رو انجام بدن چون از پس کارای ديگه هیچوقتش نمیتونند بربیاند»
من با شرمندگی سکوت کردم و سرمو پایین انداختم
نزدیکم اومد و دادزنان گفت:«پس چرا یه گوشه نشستی؟!کوری نمیبینی تموم میوه هام پخش زمین شده؟!»من با شرمندگی شروع به جمع کردن میوه ها کردم
فروشنده نگاهی به میوه های جلوی پاش انداخت که بیشترشون له شده بودن
با داد رو بهم گفت:«یااا زنیکه ی عوضی،این میوه ها همشون له شدن میدونی چقدر براشون هزینه کردم؟!اصلا میفهمی چه غلطی کردی؟!یااا باید خسارت تموم این میوه ها رو بدی»
من باگریه و التماس کنان پاشو گرفتم و گفتم:«نه خواهش میکنم آقا،بهم رحم کنید منو ببخشین دیگه تکرار نمیشه»بهم لگد زد و پرت شدم رو زمین
فروشنده:«زنیکه ی پررو»
یهو یکی با پا به صورتش لگد زد و مرد صورتشو گرفت
همه تعجب کردند و منم نگاهی به اون فرد انداختم
هواسا بود...!
طلبکارانه رو به فروشنده گفت:«بار آخرت باشه که به یه زن زور میگی حرومــ*ــزاده،انسانی حیوون که نیستی،وقتی میبینی افتاده رو زمین و نمیتونه جمعشون کنه شعور داشته باش و کمکش کن تا بلند بشه نه که مثل خر بهش زور بگی»مرد به غلط کردن افتاد و هی معذرت خواهی کرد
چند دقیقه بعد...
منو هواسا رفته بودیم تو پارک بغلی و رو صندلیا نشسته بودیم و داشتیم باهم حرف میزدیم
جنی:«اینجا چیکار میکردی؟!»
هواسا:«احیانا این چیزی نیست که من باید ازت بپرسم؟!»
نگاهش کردم و رومو برگردوندم و هوفی کشیدم
جنی:«تعقیبم میکردی؟!»هواسا رو بهم طوری که انگار دلش پر بود گفت:«آره،وقتی هیچ خبری ازت ندارم مجبورم،وقتی هیچی بهم نمیگی از اینکه کجایی و چیکار میکنی مجبورم،وقتی میری پادوی مردم میشی مجبورم»
نگاهش کردم و آهسته گفتم:«پس همچی رو فهمیدی»
هواسا:«آره،به هزار زحمت پیدات کردم با پرس و جو از دیگران و روز و شب دنبالت گشتن بلاخره تونستم بفهمم کجایی و چیکار میکنی»رومو برگردوندم و چیزی نگفتم
هواسا:«تو چت شده جنی؟!تو اینطوری نبودی،جنی که من میشناختم انقدر افسرده نبود،انقدر حقیر نبود که بره بشه پادوی مردم»
دادزنان رو بهش گفتم:«بسه انقدر پادو بودن منو تو سرم نزن»
هواسا دادزنان:«میزنم چون نمیخوام پادو باشی،نمیخوام واسه مردم نوکری کنی،نمیخوام غرورتو زیرپا بذاری و بری خونه مردم کار کنی،مگه عکاسی چش بود که ولش کردی و اومدی شدی پادوی مردم؟!»جنی:«هیچی تو هرچی بهت بگم انگار بازم حرف خودتو میزنی»
هواسا:«توضیح بده من توضیح میخوام نیش و کنایه زدن نمیخوام،چی شد که تبدیل شدی به این جنی؟!»
مکثی کردم و همه چیزو براش توضیح دادم
هواسا پوزخندی زد و گفت:«باورم نمیشه،داری بهم جک میگی نه؟!اگه شوخی بود باید بگم اصلا خنده دار نبود»
با جدیت و کمی ناراحتی رو بهش گفتم:«شوخی نبود،همشو جدی گفتم»جدی شد و گفت«جنی واقعا؟!یعنی تو...واقعا عاشق کسی شدی که الان خودش ازدواج کرده و زن داره؟!»
با ناراحتی به نشونه ی تایید سری تکون دادم
هوفی کشید و رو بهم گفت:«وای خدا واقعا من از دست تو دیوونه نشم خوبه،چرا...آدم قحطه که میری عاشق یه مرد ازدواج کرده میشی؟!میدونم که از قبل عاشقش بودی ولی باید هرچه زودتر فراموشش کنی»جنی:«نمیخوام چون نمیتونم»
هواسا:«نمیتونی؟!یاا مثل اینکه تو واقعا پاک خل شدی،میگم اون زن داره زندگی داره به توهم دیگه فکر نمیکنه الکی زندگیتو حروم نکن بدبخت»
با بغض رو بهش گفتم:«من آدم نیستم؟چرا حق ندارم باهاش زندگی کنم؟!کل اون سالا با تموم وجودم عاشقش بودم،باهاش موندم،هرگز ترکش نکردم،حالا اون...خیلی خوب و راحت رفته با یکی دیگه و به منم دیگه فکر نمیکنه»هواسا:«خوب اسکول به خاطر همینه که دارم میگم فراموشش کن»
جنی:«نمیتونم»
هواسا:«براچی نمیتونی؟!براچی نمیتونی پیشش نباشی؟برا چی انقدر انقدر بهش وابسته ای؟!برا چی..»
هواسا اومد حرفشو ادامه بده که جنی حرفشو قطع کرد
جنی با صدای بلند:«چون عاشقشم»
هواسا سکوت کرد و بهم نگاه کردهواسا بعد سکوتی که بینمون بود،گفت:«دیگه سرکارت نمیری»
رو بهش گفتم:«میفهمی داری چی میگی؟!من تازه رفتم سر این کار باید تا آخرش برم»
هواسا:«به من چه بهت میگم دیگه حق نداری بری سر این کار،به اندازه ی کافی سرش داغون شدی دیگه میخوای هیچی ازت نمونه؟!اگه رفتی سر این کار،به کل منو فراموش کن»بعد زدن این حرف،رفت
منم نشستم و توی فکر فرو رفتم
اگه...اگه اون مدرسه ی لعنتی نبود
اگه...اگه ما به اون مدرسه نمیرفتیم
اگه...اگه تو هنوزم مال من بودی
بازم...بازم تموم این دردسرا رو داشتم؟!
نویسنده:ووت و کامنت یادتون نره•-•
KAMU SEDANG MEMBACA
𝒄𝒐𝒏𝒒𝒖𝒆𝒓𝒆𝒅2
Fantasiکاشهیچوقتباهاتروبهرونمیشدمکیمتهیونگ..! ایکاشهمونروزاولمدرسهبیتفاوتازکنارتردمیشدم! ایکاشهیچوقتعاشقتنمیشدم:) ایکاش..! -تسخیرشده-فصلدوم🖤✨