Latte

375 111 19
                                    

↻ ◁ II ▷ ↺

ᴺᵒʷ ᵖˡᵃʸⁱⁿᵍ ⁱⁿ ᶜᵒᶠᶠᵉᵉ: Save Me (Smyang Piano)

+فاک منو ترسوندی....این وقت صبح اینجا چیکار میکنی.

- تو هم قهوه میخوایی؟

سونگمین به ماگ مورد علاقه ام اشاره کرد.
یکم بهم ریخته بنظر میرسید.

+باشه ولی خونه دوستت قهوه ساز نبود؟ ترسیدم دزد اومده باشه.

- منو نخندون اینجا چیز با ارزشی برا دزد نیس.

چیز باارزش؟ راست میگه. ولی موقعی که از طبقه پایین صدا شنیدم فوری اومدم. خودمم نمیدونم از چی ترسیدم؟ این کافه بااینکه وسایل باارزشی نداشت ولی تک تک اشیا هایش برای من مثل گنجی بود که میخواستم محافظت کنم.

وقتی دید یکم با گیجی بهش نگاه میکنم ادامه داد.

-....خب نگفتی قهوه میخوایی؟

+هوم.

با شنیدن جوابم سونگمین به سمت دستگاه قهوه ساز برگشت.
مچ ظریفش وقتی حرکت میکرد درحالیکه سعی میکرد پودر قهوه رو فشرده کنه. معلوم بود برا این کار ها ساخته نشده. او عادت داشت براحتی از پنس و اسکالپل استفاده کنه ولی حالا احتمالا از خستگی، قدرت کافی نداشت.

بی اراده به سمتش حرکت کردم. به کمر باریکش نگاه کردم. برای لحظه ای تصور کردم دستامو دورش حلقه کنم ولی نمی تونستم.
فاصله بینمونو هر لحظه کمتر میشد.

- داری چیکا...

انگشتمو در بین انگشت هاش فرو کردم تا بتونم به پورتافیلتر دسترسی پیدا کنم.
سونگمین مثل همیشه همون ادکلن رو زده بود.
عطری که هر شب از بالشت تخت حس می کردم.

- مینهو....

+همم

میخواستم سرمو روی شونه اش بذارم ولی او خسته تر بنظر می رسید.

- مینهو

با صدای بلندش به هوش اومدم. سریع خودمو ازش فاصله دادم. دقیقا میخواستم چیکار کنم؟

+من... فقط دیدم... نمی تونی تمپر رو فشار بدی.... میخواستم....

-بجای این کارا برو واسم فوم و شیر بیار

+بده من می کنم برو بشین یجوری نگام میکنی انگار هر لحظه ممکنه از بی خوابی بیهوش بشی.

-اه هر چی.

همه چی رو ول کرد و پشت کانتر رفت تا بشینه.

+نخوابیدی دیشب؟

-نتونستم

+چرا؟

-نمی دونم

+اگ اونجا راحت نیسی.... میخوایی.... برگردی.... یعنی بعنوان همخونه با هم زندگی کنیم؟

لاته رو بسمتش هل دادم.

- خیلی سنگدلی لی مینهو....

از قهوه مزه مزه کرد.

سنگدل؟ انتظار نداشتم اینو بگه.

+فقط نمیخوام بی خوابی بکشی.

- اگ رل بزنی میخوایی کدوم اتاق ببری؟ یادت رفته ما فقط یدونه اتاق خواب داریم. نکنه میخوایی پیش من باهاش عشقبازی کنی؟

لعنت بهت کیم سونگمین.

+میدونی دیگ اگ بیمارستانت بفهمه یکی از بهترین پزشکاش بی خانمانه فاجعه میشه.

- خودشون می دونن به خونه خریدن علاقه ندارم. و شاید... کی میدونه بتونم خونه رل جدیدم زندگی کنم.

+....

فردی که روبروم نشسته بود سعی میکرد منو تو تله خودش بندازه و کاملا داشت موفق میشد.

- چرا اونجوری نگاه میکنی؟ نمی تونم با دوستم راجع به زندگی شخصیم حرف بزنم.

کلمه دوست رو همراه پوزخند گفت.


Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Coffee Câlin (2min)Where stories live. Discover now