𝙋𝘼𝙍𝙏 2

1.2K 217 93
                                    


از ماشین پیاده شد. مثل همیشه شیک پوش بود. در عمارت توسط خدمتکار براش باز شد.

دامنه پیلوم مخمله ستش با لباسی که با طرح ظریفی دوخت شده بود و اون کفشای پاشنه بلند که از چرم اصل بود مثل همیشه خاصش کرده بود.

عینک دودیشو از چشماش برداشت و به برادر زادش که از پله ها پایین میومد نگاهی کرد.
"ولیلیام من چطوره؟"

"خوبم لارا شی" مرد گفت و نگاهه بی حسی به زن کرد.

زن روی شونه مرد زد. "عـ‌ـــا مثل همیشه که سردی تهیونگا...من عمتم اینقدر بام سرد نباش"

مرد با دستش به نشین مَن اشاره کرد.

"نیستم" تهیونگ خیلی خنثی گفت.

پا به پای هم به طرف اونجا حرکت کردند و رو به روی هم روی مبلای سلطنتی نشستند. تهیونگ به دختر خدمتکار نگاه کرد. "یه لاته و..." به عمش نگاه کرد.

"منم یه لاته عزیزم" زن با لبخندی گفت و پا روی پا انداخت.

"چشم قربان"دختر تعظیمی کرد و رفت.

مرد به پشتش تکیه کرد و یه دست روی دسته‌ی مبل سلطنتی گذاشت.

"چیزی شد که این همه راه تا اینجا اومدید؟"

"اوه البته! دیوید اون پوشه رو به من بده"

زن دستی توی هوا تکون داد و خطاب به دستیارش گفت. مرد جلو اومد و پوشه ای رو دسته رئیسش داد. برگه های داخل پوشه رو روی میز جلوی برادر زادش گذاشت. اینسری با لحنی جدی شروع به صحبت کرد. زن ابرویی بالا داد و با لبخندی گفت:

"به گوشم رسید که برادر زادم بالاخره همسر سابقشو پیدا کرده. گفتم منم یه کمکی برسونم بهت."

مرد یه تا ابروشو بالا انداخت. درسته به جز یونگی عمش خبر داشت. چون شوهر اون زن یکی از اون ۱۷ نفر بود. زن شبه مبل تکیه داد و با نیشخندی ادامه داد.

"بالاخره یه عمری منتظر بودم قاتله برادرمو به سزای اعمالش برسونم دیگه."


با اومدن خدمتکار مکث کرد و قهوه ها جلوشون گذاشته شد زن لبخندی به دختر زد.

"مرسی لیدی"

"خواهش میکنم خانم"

دختر با لبخندی گفت و تعظیمی کردو رفت. زن نگاهشو دوباره به نگاه برادر زادش داد.

"میگفتم عزیزم.خلاصه ی مطلب...میخوام کمکت کنم پیداشون کنی."

مرد کمی خم شد و لیوان قهوه رو برداشت.

𝘼𝙢 𝙄 𝙝𝙞𝙨 𝙛𝙖𝙩𝙝𝙚𝙧?Where stories live. Discover now