فرار

99 38 7
                                    

پانزده روز بعد..

چانیول مسابقه داشت و تکیه‌اش رو به دیوار راهروی منتهی به زمین مسابقه داده بود و چشمهاش رو بسته بودن،بکهیون متفکرانه به چانیول نگاه می‌کرد،بیشتر از ده روز بود که چانیول مدام توی خودش بود،مثل اینکه داشت مسائلی رو برای خودش حل می‌ کرد..صدای داور بلند شد که از چانیول می خواست وارد زمین مسابقه بشه،چانیول با آرامش چشمهاش رو باز کرد و به سمت بکهیون رفت و اونو به آغوش کشید..

انقدر حرکت چانیول غیر منتظرانه بود که بکهیون مسخ شده فقط نگاهش می کرد.

_ همین که مسابقه شروع شد،این راهرو رو تا انتها برو،سمت راستت یه در هست،کای اون جا منتظرته.

بکهیون حرف های چانیول رو متوجه نمی شد و سوالی به چان نگاه می کرد.لبخندی روی لبهای چانیول نشست و زمزمه کرد.

_ برو..

چانیول نفس عمیقی کشید و وارد رینگ شد.بکهیون سردرگم به دور شدنش نگاه می‌کرد،نمی تونست دقیقا حدس بزنه چرا چانیول همچین چیزی ازش خواسته اما یه چیزی باعث می‌شد تا به حرفش گوش بده و به سمت جایی بره که چان بهش اشاره کرده بود،پس سعی کرد به اینکه ممکنه اتفاق عجیبی بیفته فکر نکنه..

درست به جایی که گفته شده بود رسید.چهره‌ی نگران کای و کیونگسو رو دید.

+ این جا چه خبره؟

_ راه بیفت،بهت می گم فعلا وقت نداریم.

بکهیون گیج به کیونگسو نگاهی انداخت.

+ منم خبر ندارم بکهیون...

کای دری که چانیول ازش حرف زده بود رو باز کرد،بکهیون به خوبی می دونست پشت اون در جز یک کانال هوا، چیز دیگه‌ای وجود نداره..تقریبا نقشه‌ی اون ساختمون رو حفظ بود..

کای در رو باز کرد و با فشاری دریجه رو باز کرد .

_ باید وارد دریچه بشیم.

+ این جا چه خبره کایا؟

کای صورت کیونگسو رو توی دستش گرفت.

_ بهم اعتماد کن کیونگسو...فقط کافیه اعتماد کنی تا همه‌ی کابوس هامون تموم شه..

بکهیون کمی احساس خطر کرده بود،ولی نمی تونست واکنشی نشون بده.

_ باید وارد دریچه بشیم و بعد مستقیم بریم و به دوراهی رسیدم میرم چپ..من مجبورم پشت سرتون بیام،باید بهتون کمک کنم تا وارد شین.

بکهیون ناخودآگاه زمزمه کرد.

+ چانیول..

_ مسابقش تموم شه میاد،ما باید بریم..

+ من بدون چانیول جایی نمیام.

_ بیون بکهیون،من مجبورم تو رو با خودم ببرم.نمی خوام به خاطر لجبازی تو چیزی خراب شه،فهمیدی؟

⛓كالتين⛓⚰️Where stories live. Discover now