جاسوس

87 28 9
                                    

اهم

اهم

های لاولیا،کالتین بعداز کلی زمان برگشتم پیشتون با پارت های جدید کالتین،می دونم خیلی وقته گذشته ولی امیدوارم مثل همیشه به نوشته هام عشق بورزید.


بکهیون مقابل چانیول نشسته‌بود و هر دو در سکوت به همدیگه نگاه می‌کردند. چانیول نفس عمیقی کشید و زمزمه کرد:

_ حالت خوبه؟ خیلی اذیتت کردن؟

+ تو چی، خوبی؟

_ ترسیده‌بودم، نم‌ی تونستم ببینم بلایی سرت میاد.

+چرا؟... پارک چانیول چرا نمی تونی ببینی بلایی سرم میاد؟

چانیول چشمهاش رو با درد بست.

_ بکهیون، من با تمام وجود نگران بودم و تو دقیقاً می دونی دلیلش چیه؟

+چانیول...

_ من دوستت دارم بکهیون، حتی اگر این خیلی عجیب به نظر برسه که یه پسر عاشقت شده باشه..

+ این حس دوطرفه است..

چانیول ناباور به بکهیون نگاه می‌کرد.

+ ولی من و تو نمی تونیم با هم باشیم..

_ متوجه نمی شم چی میگی بکهیون.

+ بیست و چند سال پیش یه خانواده به‌خاطر فقر نوزاد تازه به دنیا اومدنشون رو میزان دم در یه پرورشگاه، پسر بچه‌ای که به‌شدت منزوی بزرگ می‌شد و هر لحظه بیشتر و بیشتر توی خودش فرو می‌رفت، تا اینکه سر و کله‌ی یه بچه پیدا شد که به‌خاطر منزوی بودن اون بچه هم توجه این دو نفر بهم جلب شد با این تفاوت که اون بچه تاز وارد قبل از اون تو بهترین امکانات بزرگ شده بود و علاقه شدیدش به وب شرایط آموزش هک کردن رو براش فراهم کرده بود. دوستی این دو نفر عمیق‌تر می‌شد و هر دو پر از خشم بودن از زمانه و شروع کردن به هک کردن.. اولش برای وقت گزروندن، ولی از یه جایی به‌بعد حس قدرتی که از این راه به‌دست می‌آوردن، بیش از هر چیزی براشون لذت بخش بود....

بکهیون سکوت کرد و به قیافه‌ی متعجب چانیول نگاهی انداخت و ادامه‌داد و بعد از نفس عمیقی ادامه‌داد:

+ هک کردن جزوی از زندگی منه چانیول، چیزی که به خاطرش عزیزترین آدم زندگیم رو از دست دادم و بعد از اون تصمیم گرفتم به حدی توی این کار موفق بشم که همه در مقابلم سر تعظیم فرو بیارن. راستش نمی‌تونم جزئیات بیشتری بهت بدم ولی تنها چیزی که باید بدون‌ی اینه من خودم وارد این باند شدم، و تمام مدت می‌تونستم بدون هیچ دغدغه‌ای از باند خارج بشم ولی نشدم، چون اون بیرون بیشتر جونم در خطر بوده.. چانیول رئیس این باند در ازای جونمون آزمون می‌خواد براش یه کاری کنیم. و من مجبورم به انجام این کار چون اگر بخواد منو تحویل اینترنشنال بده نابود می‌شم و هیچی از من باقی نمی‌مونه.. عشق و دوست داشتن کلمات زیبایی هستن ولی برای من فقط یک‌چیز مهمه و اون جون خودمه و به خاطرش همه چیزمو می‌دم.

⛓كالتين⛓⚰️Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum