این قسمت: مقدمه
"گم شده ام در نگاه دروغینت، در منطق بی احساست و در لب های خیانتکارت.."
با دیدن فرد روبه روش لبخند گرمی مهمون لب هاش شد. زمان زیادی گذشته بود و حالا.. اون اینجا بود!
پسر کوچک تر با دیدن لبخند مرد جرئت گرفت و قدمی به سمت برادر شاه برداشت_زمان زیادی گذشته اعلاحضرت..
+دلتنگت بودم
_این افتخار رو مدیون چه کسی هستم ؟!هوسوک که حسابی دلتنگ این لحن گستاخ پسر روبه روش بود با خنده زمزمه کنان لب زد:
+هنوز هم گستاخی.. و جذاببعد از کمی مکث ادامه داد:
+اینکه الان اینجایی و با گستاخی برای پسر شاه دلبری میکنی عواقب داره جئون.. میدونی؟! بیا اینجا پسر، دلتنگ تو و تنتم_خوب دلتنگیتونو جبران کنید اعلاحضرت
جونگکوک با دلبری به سمت مرد قدم برداشت و شروع به درآوردن لباس هاش کرد
و کسی شکستن مرد پشت در رو ندیدادامه دارد...
**
تا اینجا اومدی منم شاد کن👇
YOU ARE READING
𝒕𝒊𝒎𝒆𝒍𝒆𝒔𝒔 𝒍𝒐𝒗𝒆_𝑽𝑲🔙
Historical Fiction'عشق بیانتها' فقط میخواستم ببینم پشت اون دربازه چه خبره.. ~ "جئون جانگکوک همین الان توضیح بده کدوم گوری بودی؟" "فکر کردی کی هستی که منو بازخواست میکنی؟!" 𝒏𝒂𝒎𝒆: 𝒕𝒊𝒎𝒆𝒍𝒆𝒔𝒔 𝒍𝒐𝒗𝒆( عشق بی انتها🔙) 𝒘𝒓𝒊𝒕𝒆𝒓: 𝙢𝙞𝙖' 𝒄𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆: 𝒗𝒌 ...